ناگاه اتفاقی افتاد. علی که مشغول و درگیر کرّ و فرّ بود، ضربه میزد و ضربه میخورد، در یک دم آماج شمشیر یکی از مبارزان یهودی شد که غفلتا و از پهلو او را نشانه گرفته و تیغ خود را حواله چهره او میکرد... یکی دو تن نیز چنان که معمول این لحظات سوانح جنگ است، از دور او را آماج نیزه و تیر خود گرفته بودند. علی که مواظب جناح چپ خود بود، و با شمشیر ضربه مهاجم خویش را پاس میداشت، نتوانست در برابر این ضربه جانانه و قدرتمندانه و نیز چند جانبه، موضعی در خور، و شایسته بگیرد و خود را حفظ کند... سپرش را در یک لحظه ناچاری، لحظه حساس گریز از خطر محض و دیرتر از موقع بر بالای سر افراشت و حتیالمقدور کوشید فقط چهرهاش را حفظ کند. امّا در نتیجه شدت ضربه خصم لغزید و این لغزش آنقدر ناگهانی بود که در برابر عدم تعادل و ناآمادگی او، و در یک لحظه خطیر خطر، سپر ناخواسته او و با تمامی کوششی که میخواست از دستش ندهد، از کف او بیرون شد و بر زمین افتاد...