کتاب «رویای سپید 2: رویای بیانتها» نوشته استیون کینگ ( -۱۹۴۷) نویسنده آمریکایی و خالق بیش از ۲۰۰ اثر در ژانر وحشت است.
رمانهای تا کنون او با استقبال بسیار زیاد خوانندگان در سراسر دنیا روبرو شده و چند کارگردان مطرح دنیا نیز آثار ماندگاری را بر اساس کتابهای او ساختهاند که از جمله میتوان به «رهایی از شاوشنگ» ، «مسیر سبز» ،«درخشش» و «مه» اشاره کرد.
این کتاب جلد آخر از مجموعه «آهنگ آخر دنیا» است که همچون دیگر آثار کینگ سرشار از لحظات تکاندهنده و فراموش نشدنی است.
این مجموعه روایتگر داستانی است که در آن یک بیماری ویروسی دست ساخته بشر، تمام مردم دنیا را گرفتار خود کرده و روزانه بسیاری از آدمها را به کام مرگ میکشاند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«جسد مردی وسط خیابان اصلی شهر می، در اوکلاهما درازبهدراز افتاده بود. نیک تعجب نکرد. از وقتی شویو را ترک کرده بود، اجساد زیادی را دیده بود؛ با این حال، فکر میکرد حتی یکهزارم آنها را در طول سفرش ندیده است. در بعضی مناطق، بوی تعفن اجساد آنقدر شدید بود که حس میکرد هر لحظه از حال میرود. یک مردهی دیگر! کمتر یا بیشتر، چه فرقی میکرد؟
اما وقتی جسد نشست، آنقدر وحشت کرد که کنترل دوچرخهاش را از دست داد و تلوتلوخوران زمین افتاد. محکم به کف جادهی شماره ۳ اوکلاهما خورد، دستهایش زخمی شد و پیشانیاش خراش برداشت.
جسد گفت: «خدای من! حسابی کلهپا شدی.» سلانهسلانه بهطرف نیک آمد و گفت: «اوه، خدای من! عجب تصادفی!»
نیک چیزی ندید و نشنید. میخواست بداند بعد از آنکه در کمتر از یکدقیقه، برای دومین بار به زمین خورد، بدنش چهقدر زخمی شد. خون پیشانیاش روی آسفالت ریخته بود. وقتی دستی شانهاش را لمس کرد، تازه بهیاد جسد افتاد. چهاردستوپا، درحالیکه چشمهایش از وحشت برق میزد، فرار کرد.
جسد گفت: «هی، اینقدر نترس.»