کتاب «عشق جایش تنگ است» نوشته آلیس مانرو ( - ۱۹۳۱)، نویسنده کانادایی و برگزیده جایزه نوبل ۲۰۱۳ است.
او در داستانهای اولیهاش به مضامینی چون بلوغ و کنار آمدن با خانواده پرداخته است. اما با گذر سن، توجه او به میانسالی و تنهایی بیشتر شده است.
شهر مهمترین عنصر در آثار مانرو است و مضامینی چون زندگی روزمره و مسائل زنان از دیگر شاخصههای آثار او به شمار میآیند.
بیشتر داستانهای مانرو برای اولین بار در نشریه معتبر «نیویورکر» منتشر شدند و درمجموع از او ۱۴ مجموعه داستان و پنج مجلد گزیده داستان منتشر شده است.
در بخشی از کتاب «عشق جایش تنگ است» میخوانیم:
«سالها پیش، قبل از آنکه قطارها از حرکت روی خطوطِ فرعیِ ریل بایستند، زنی با پیشانی بلند و لکوپیسی و موهای فری که به قرمزی میزد به ایستگاه راهآهن آمد و دربارهی انتقال اثاث خانه پرسوجو کرد.
مأمور ایستگاه اغلب زنها را دست میانداخت، بهخصوص زنهای ساده را که بهنظر میرسید از این نوع گفتوگو خوششان میآمد.
طوری گفت: «اثاث؟!» که انگار هیچکس قبلاً این کار را نکرده است.
«خب، حالا بگو ببینم چه جور اسباب و اثاثیهای هستن؟»
میز نهارخوری و شش صندلی. سرویس کامل اتاقخواب، کاناپه، میز جلو مبلی، میزهای کنار مبل، آباژور پایهدار، همینطور یک کابینت و یک بوفه.
«اوه، پس بگو میخوای اثاث یه خونه رو بار بزنی دیگه.»
«نه بابا، اون قدرا هم نیس. وسایل آشپزخونه که اصلاً توش نیس و وسایل اتاقخواب هم یه نفرهس.»
طوری دندانقروچه میکرد که انگار برای دعوا آمده بود.
«پس باید با کامیون بفرستیش.»
«نه، میخوام با قطار باشه. میفرستمش غرب، به ساسکاچوان.»
با مرد با صدای بلند حرف میزد، به نحوی که انگار با یک کَر یا کودن طرف است و اِشکال خاصی در تلفظ کلماتش بود. مثل اینکه لهجه داشت. مرد فکر کرد هلندی است ـ هلندیها آن اطراف رفتوآمد داشتند ـ اما مثل زنهای هلندی قویهیکل نبود و پوست صورتیِ لطیف و موهای بور نداشت. نسبتاً جوان بود، سنش به چهل هم نمیرسید، اما چه فایده؟»