میوه فروش ترازوی الکترونیکی را از میوه های وزن شده خالی کرد. تی شرتِ قهوه ای و شلوار کبریتیِ خردلی اش با هم هماهنگ بود. لبه های تی شرت را مرتب کرد. با حوصله چهار کیسه ی پلاستیکی را گذاشت توی یک کیسه ی بزرگِ دسته دار و داد به دستِ زن: «بفرمایید! خدمت شما.» زن با کمی تعجّب نگاهی به کیسه ی میوه ها و نگاهی به مرد کرد: «آقا! اینا مالِ ما نیست، اشتباه شده! مالِ ما دو قلم بود.» میوهفروش به پسربچه نگاه کرد و هر دو خندیدند...