گیاهان خواص متفاوتی دارند که به آنها خاصیتی جادویی میبخشد. یک گیاه در ترکیب مناسب با گیاهان دیگر میتواند یک مرهم و داروی حیاتبخش باشد؛ همان گیاه در شرایطی متفاوت همچون زهری کشنده به مرگ و نابودی منجر میشود. راهنمای مردن با گیاهان دارویی داستانی پر رمز و راز است که در آن پای گیاهان دارویی به ماجراهای سرنوشتساز شخصیتها باز میشود.
مادر و دختری در خانهی حیاطدار بزرگی در تهران مشغول تهیهی داروهای گیاهیاند و از فروش آنها روزگار میگذرانند. حادثهای در کودکی دخترک نحوهی زندگی او را تغییر داده است. او که با مادرش به تنهایی زندگی میکند به کتابها علاقهمند است. دختر در نقش راوی، گذران زندگی خویش را شرح میدهد تا وقوع اتفاقی پای دختر را به دنیایی باز میکند که تاکنون نمیشناخته است. مواجهه با ناشناختهها آغاز تغییرات بزرگی در زندگی مادر و دختر است.
عطیه عطارزاده شاعر، نویسنده و دانشآموختهی سینماست و کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی اولین رمان اوست که برای دانلود در فیدیبو قرار گرفته است. «اسب را در نیمه دیگرت برمان» و «زخمی که از زمین به ارث می برید» مجموعه اشعار عطارزاده هستند.
او در کنار نوشتن، تجربهی مستندسازی دارد. او در نقاشی هم تجربههای گستردهای دارد و نمایشگاههای انفرادی و گروهی متعددی اجرا کرده است. عطیه عطار زاده در مصاحبهای عنوان کرده که اهل کار با مدیومهای مختلف بهطور همزمان است. در واقع هر وقت در کار با مدیومی به بنبست میرسد بلافاصله مدیوم را عوض میکند و کار را ادامه میدهد. از نظر او مهم ساختن دنیای درونی است و نقاشی، نوشتن و فیلم ساختن صرفا ظواهر کار هستند که البته شاخصههای متفاوتی دارند، ولی جانمایهشان یکی است.
دغدغهی عطارزاده در کتاب راهنمای مردن با داروهای گیاهی این است که چطور میشود جهان را یکطور دیگر دید. چطور میشود همه چیز را یکجور دید؟ چطور میشود واقعاً دید و حس کرد؟ اگر دیدن را به معنی واقعاً دیدن بدانیم، اگر چشم هم نداشته باشیم، میتوانیم ببینیم.
او که برای یکی از مستندهایش با افراد نابینا کار کرده بود، به مسئلهی دقت در مشاهده علاقهمند شد. از این نظر، دیدن و مشاهده ربطی به چشم و بینایی ندارد، ذهن باید برای دیدن آماده باشد. خلاقیت عطارزاده در استفاده از طب سنتی و خواص گیاهان دارویی با ارائهی تصاویر و توضیحات مختصر دربارهی برخی از این گیاهان به جذابیت کتاب افزوده است. برای مثال زیر یک تصویر نوشته شده است: «نحوهی آویختن گیاهان برای خشک کردن: نکتهی مهم این است که حتما هوا باید میان ساقههای آویخته جریان داشته باشد. باید در فاصلهی میان ساقهها صدای خاصی شنیده شود؛ صدای فریادی گنگ همراه با زوزهی آرام باد.»
داستان راهنمای مردن با گیاهان دارویی توسط نشر چشمه منتشر شده و خرید و دانلود کتاب در سایت فیدیبو امکانپذیر است.
در بخشی از کتاب این جملات را میخوانیم: «تغییر کِش آمدن جهان است و با مقدار متنابهی درد همراه. حتا گیاهان هم وقتِ تغییر درد می کشند. فرق نمی کند زنده باشند یا مُرده. اگر دقت کنیم این درد را در هر حالتی تشخیص می دهیم. مثلاً اگر وقتی میوه ای دارد در سرکه تخمیر و تجزیه می شود درِ شیشه را بردارید، بوی این درد کشیدن را به خوبی می شنوید. کمی تند، تلخ و البته گس.»
در اعماق ذهن انسان چه میگذرد که خود از آن بی خبر است؟ فراواقعگرایی، سورئالیسم یا ابهامگرایی یک سبک ادبی است که در آن نویسنده دغدغههای فردی با ماهیتی احساساتی و ناآگاهانه را شرح میدهد. از جمله ویژگیهای این سبك «نوشتن خود به خود» است. به این صورت که هر آنچه به ذهن نویسنده خطور میكند، همان را ثبت میكند.
از نظر نویسندگان این سبک، با روشهای منطقی عقل هیچگاه نمیتوان ضمیر ناخودآگاه و گوشههای پنهان و تاریک روان را کاوید. رویا، یکی از مهمترین راه های دستیابی به ضمیر ناخوداگاه است. حافظهی انسان با خیال و توهم این گوشههای تاریک را به هنگام بیداری و هوشیاری زنده میسازد.
از اولین آثار سوررئالیستی در ایران میتوان به کتاب «بوف کور» اثر «صادق هدایت» اشاره کرد. روایت داستان «بوف کور»، ساختاری غیرخطی، سوررئال و سمبلیک است که خاصیت چند جانبهای به آن داده و خواندن و درک آن را مشکل کرده است. راوی داستان، که در انزوا و تنهایی به سر میبرد، از جامعه گسیخته و همهی افراد را شبیه هم میبیند و دغدغهی شناخت خویش و درونبینی دارد.
«شازده احتجاب» نیز از نوشتههای جریان سیال ذهن با مفاهیم ذهنی و روانی سوررئال ایرانی است. در این داستانها، ضمیر ناخودآگاه مرکز توجه است. نویسندگان این گونه آثار، سعی در ورود به دنیای مبهم و مجهول روح و خفایای ناخودآگاه داشتهاند و از این رو توصیفات و تجربیات آنان در بسیاری از موارد شبیه به هم است. مهمترین منظور نویسندگان سوررئال، دست زدن به نوعی نوشتن خودبهخودی و ایجاد فضایی چند بعدی است که خواننده را دائما در معرض کشفهای جدید از شخصیتهای داستانی قرار میدهد.
راهنمای مردن با گیاهان دارویی نیز فضایی فراواقعی دارد. ارتباط روای با شخصیتهای مردهای چون «ابن سینا» و «سید جمال الدین اسدآبادی» و ادارکاتِ ماوراء الطبیعه او از ویژگیهای این سبک است. رویاهایی که راوی میبیند بدون ساختاری سر راست و در قالب جریانی سیال و موهوم روایت میشود.
روانکاوی یکی از انواع روشهای تحلیل و بررسی در ادبیات است. نظریهپردازان روانکاوی در مورد نحوهی شکلگیری شخصیت و بهترین شیوهی درمان رفتار اختلالدار نظرات متفاوتی دارند. شخصیتهای داستانی انسانهایی واقعی نیستند و در نتیجه روانی ندارند که بتوان آن را بررسی کرد. اما از آنجایی که شخصیتهای داستانی بازتابی از تجربههای انسانی هستند، میتوان به شخصیتهای ادبی با دیدی روانکاوانه نگریست و علت رفتارهای آنان را ریشهیابی کرد.
از این منظر، تکتک انسانهایی که در جهان وجود دارند و به نوعی در داستان شخصیتپردازی شدهاند، هر یک از بدو تولد و دوران کودکی در خانواده تجاربی کسب میکنند که پیشینهی روانی آنها در بزرگسالی را شکل میدهد. الگوهای رفتاری در دوران نوجوانی و بزرگسالی محصول تجارب این دوران است.
روان راوی در داستان راهنمای مردن با گیاهان دارویی نیز بر اساس این تجارب در دوران کودکیاش شکل گرفته است. از آنجایی که سبک داستان فراواقعگرایی است تعمدا این ریشهها شرح داده نمیشود و فقط بهصورت جستهگریخته همراه با اوهام و ابهام اشارههایی به آنها میشود.
یکی از ویژگیهای این الگوهای رفتاری ویرانکننده، تکرار آنها در فرد است. امیال، هراسها، نیازها و تضادهای شخصیتی اغلب ناآگاهانه در رفتارهای شخصیتهای داستانی بروز مییابد. ضمیر ناخودآگاه مخزن آن دسته از تجارب و احساسات دردناک، زخمها، ترسها، تمنیات گناهآلود و تضادهای حل نشدهای است که فرد نمیخواهد از آنها چیزی بداند چرا که دانستنش او را از پای درمیآورد. یکی از مکانیسمهای دفاعی در برابر این تجربیات دردناک، سرکوب است.
مجموعهی این رفتارها در داستان راهنمای مردن با گیاهان دارویی در شخصیت مادر و دختر دیده میشود. برای مثال، مادر در گذشته انقلابی و سرکش بوده، بهخاطر عشق به خانوادهاش پشت میکند، اما عشق به او وفادار نیست و خیانت باعث سلب اعتمادش میشود. واکنش مادر نسبت به این اتفاقات یک انزوای خودخواسته از جهان و سرکوب هرگونه پیشامدی است که دوباره او را به این جهان ربط دهد.
از طرف دیگر مادر از تجربهی دوبارهی این زخمها توسط دخترش ترس دارد و به همین جهت از تماس دخترش با جهان بیرونی جلوگیری میکند. این مراقبت افراطی مادر، نقش یک زندانبان را برای او تداعی میکند. انباشت این سرکوبگریها در آخر موجب جنون راوی میشود و آشوبها و کشمکشهای دختر جوان در قالب قتل مادر بروز مییابد.
انزوای خودخواسته مادر و فرار از واقعیات جهانی و تحمیل آن به دخترش رابطهای عمیق بین او و دختر به وجود میآورد: رابطه عشق_نفرت؛ وابستگی شدیدی که به نفرت میانجامد.
در دنیای اسطورهها داستانهای زیادی از رابطه دختر_مادری هست که معمولا به مفهوم عشق و نجات منتهی میشود. ولی اسطورهی «الکترا» نمایانگر کشمکش مادر_دختر فرویدی است. بر اساس این اسطوره، مادر الکترا به پدر خانواده خیانت میکند و معشوقش را به مقام پادشاهی میرساند. عقدهی الکترا برآمده از ماجرای انتقامگیری الکترا و برادرش از مادرشان و پدرخوانده است. «سوفوکل» نمایشنامهنویس یونانی با نمایش رنج های الکترا، ترحم و دلسوزی تماشاگر را متوجه او می کند. الکترا این رنج ها را به انتخاب خودش تحمل می کند و اصرار دارد خود را یک قربانی نشان بدهد. به همین دلیل الکترا عدالت واقعی را در انتقام میبیند. این تنها روایت اسطورهای از قتل مادر به دست دخترش است که به این وسیله مادر گناهکار مجازات میشود. گرچه در کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی چنین گناه محرزی وجود ندارد. اما راوی رفتهرفته در داستان به این نتیجه میرسد که مادرش در برابر او گناهکار است و قتل او نوعی انتقامگیری از اوست.
فرمت محتوا | epub |
گوینده هوشمند (AI) | راوی |
حجم | 1.۳۱ مگابایت |
تعداد صفحات | 117 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۳:۵۴:۰۰ |
نویسنده | عطیه عطا رزاده |
ناشر | نشر چشمه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۶/۰۷/۱۶ |
قیمت ارزی | 5 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
بیایید قبول کنیم عطیه عطارزاده مخاطب را هدف گرفته، نه تنها مخاطبِ جدی را، حتی مخاطبِ عام را، هرچند که حواشیِ کتاب هم دستبهست داده تا کتاب بتواند نظرِ مخاطبِ عام را به آسانیِ بیشتری جلب کند. کلماتی که حتی در پشتِ جلدِ این کتاب میآیند: اولین رمان، کارِ تجربی و نو، داستانی خاص، ساختاری قابلِ تأمل. که مخاطب جدی خوب میداند این کلمات تنها و تنها بارِ هیجانی و ذوقزدگی برایِ نوشته دارند، و احتمالاً آنچنان که ادعا میشود، واقعیت نمییابد. حالا من به عنوانِ یک مخاطبِ عام، که با حسِ غرور و خرسندیای خاص لابهلایِ کتابهایِ شهرکتاب میلولم، چرا نباید دلم بخواهد کتابی را با نام «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» نوشتهی «عطیه عطارزاده» با جلدی چنین که در عکس میبینید، و ادعاهایِ پشتِ جلدش را نخرم؟ همهچیز کنجکاوانه، لذتبخش، و جلب کننده است. حتی اگه درِ کتاب را باز کنم نگاهی به فرمِ نوشتارِ کتاب بیندازم این جذابیت تشدید میشود. حالا من به عنوانِ یک مخاطب کتاب را خریده و شروع به خواندنش هم میکنم. همهی فاکتورهای قبلی بیارزش است اگر کلمات نتوانند مرا جلب کنند، و کتاب بهشتِ مخاطبانِ عامیست، مملو از جملات پیچیدهی مینیمال، با عنصرِ به شدت لذتبخشِ ابهام. مخاطب میتواند در هر صفحهای حداقل یکی دوتا مینیمالهای هشتریشتری پیدا کند و ذوقزده آن را در شبکههای مجازیاش بنویسد و به اشتراک بگذارد: بوعلی میگوید فکر نکردن به هیچچیز قدرتی است که هرکس ندارد. به هیچچیز فکر میکنم. مادر میگوید با دانستنِ ابعادِ دقیقِ هرچیز میتوان آن را فتح کرد. زمان برای مردهها و کسانی که نمیبینند بیمعناست. مردهها و آنهایی که نمیبینند میتوانند مدتی طولانی جایی بنشینند بیآنکه کاری کنند و هیچوقت نفهمند چهقدر آنجا نشستهاند. در این جهان چیزهایی هست که هیچوقت نمیشود کامل گفتشان، چیزهایی که وقتی به کلمه در میآیند از ابعادشان کاسته میشود. نمونهها آنقدر زیاد است که شما حتی نیاز نیست کلِ کتاب را بخوانید تا بتوانید به این جملهها دست یابید، همین الان به فیدیبو رفته نمونهی کتاب را دانلود کنید و از همان چند خط جملهی موردِ نظر را بیابید. از طرفی، نه تنها مخاطب عام با این جملات سرشار میشود، با قصه و فضاسازی هم به وجد میآید، کتاب برایِ او از دختر نابینایی میگوید که مادرش یک داروسازِ گیاهیِ انزواطلب است، که در خانههای حیاطدارِ قدیمی زندگی میکند، و یک کرمِ کتاب هم هست. تنها کافیست کسی که کمی در جوِ منورالفکری دفن شده با این فضا آشنا شود و به ارگاسم برسد. اما همهی اینها، به این معنی نیست که کتاب، کتابِ بدیست، من تنها از این حرف میزنم که کتاب برایِ کسانی که در تمامِ عمرشان فقط بوفِ کور را نصفه خواندهاند و مستند راز را دیدهاند و هربار تولدِ یکی از بستگانشان است به او بیشعوری را هدیه میدهند، تا چه اندازه میتواند شگفتانگیز باشد. اما کتاب تا درجات خوبی برایِ مخاطبان جدی هم یک کارِ لذتبخش است. به طور مثال، همین سبک مینیمالیستیِ متن، به شدت کار پیچیده و سختیست، نویسنده مدام دارد از یک سری از بهترین آثارِ ادبیات استفاده میکند تا با عناصرِ سازندهی جهان داستانش برایِ ما نوعی فلسفه یا معنایِ جدید ایجاد کند، این کار نه تنها نیاز به مطالعهی زیاد و به کار بردن اطلاعات به شکل کاملاً ظریفی دارد، به شدت انرژیبر است. از طرفی ردپایِ تحقیق در کارِ نویسنده به خوبی یافت میشود، او راجع به بدن و درمانهای سنتی به خوبی اطلاعات دارد و هیچوقت در ارائهی اطلاعاتش افراط و تفریط نمیکند، همهی اطلاعات کاملاً در پیشبردِ قصه کارکرد دارند. گذشته از آن نویسنده از زبانِ یک دخترِ کور، به گونهای داستان را روایت میکند که ما همچنان باور کنیم این شخصیتراوی کور است، و هم جهانی را که او قصد شناساندش را به ما دارد به طرز عینی تصور کنیم. با کوچکترین جزئیات. همچنین ساختارِ رواییِ کتاب بدون هیچ کارِ اضافهای و تنها با روایتِ بهجایِ وقایع با یک ریتم سرصبر تعلیق ایجاد میکند، و همچنین به شخصیتش عمق میدهد. تا پنجاه صفحهی اولِ کتاب هیچ اتفاقِ خاصی در جریان نیست، راوی برایِ ما از خاطرهها، درونیات، و دنیایِ خودش میگوید، او به کنجکاوی ما به بهترین شکلِ ممکن پاسخ میدهد و هربار ما سوال میکنیم یک شخصِ کور چطور فلان کار را میکند یا با فلان مشکل دستوپنجه نرم میکند، به ما پاسخِ دقیقش را میدهد. و بعد وقتی خوب با دنیایِ او و مادرش آشنا شدیم، ناگهان اتفاقی میافتد که یکی دو فصل، جریان از آن انفعال در میآید و شخصیت در موقعیتهایی قرار میگیرد که تنش در سطح داستان افزایش میابد. (کامنت اول)
بعضی ها گفتن که راوی داستان مادرش رو کشته،چیزی که احتمالا بعضی ها رو به اشتباه انداخته اتفاقی هست که در میانه داستان و پس از اینکه روای از کاشان برمیگرده میفته،و راوی حالت های جنون آمیزی بهش دست میده و با مادرش در گیر میشه حتی کتکش میزنه و بهش میگه ازش متنفره و نسبت بهش خشم می گیره!این باعث شده به اشتباه بیفتید که راوی مادر رو کشته،این در حالیه که بعد اینکه مادر چمدون راوی رو براش میبنده و بهش آزادی انتخاب میده و براش از جهان واقعی پر از حسرت می گه و خیال پردازی رو به عنوان مرهمی برای ناکامی های جهان واقعی به دخترک معرفی می کنه،خشم و جنون مقطعی راوی فروکش می کنه و با انتخاب خودش به زندگی به همون شیوه ی قللی ادامه میده.حتی این توی داستان کاملا نشون داده میشه که از اون به بعد راوی خیال رو مرهم ناکامی هاش می کنه و بارها تکرار می کنه که چمدون جلوی دربه من یادآوری می کنه که این انتخاب خودمه که همینطور به زندگی کنم،حتی اگر تحمل کردن باشه اسمش،انتخاب مختارانه ی خودمه که تحمل کنم! و اتفاقا راوی رابطه ی عمیقی با مادرش داره و خیلی هم بهش وابسته است و نمیتونه جهان رو بدون مادرش حتی تصور کنه،وقتی بیماری مادرش حاد میشه یکجا که به جهان بدون مادرش فکر می کنه به تعبیر خودش جهان براش در یک لحظه میلرزه!درجایی هم اشاره می کنه که حسش به مادرش سراسر قدردانیه چون در جهانی رو به روش باز کرده که کمتر کسی جرئتشو داره که پا به اسنانه ی این جهان بزاره و در ادامه میگه مادر مهربان ترین شبحیست که می تواند از کنارت عبور کند و یاد آوری کند چیزی برای ترسیدن وجود نداره.این راوی هست که مادر رو تیمار می کنه،دستهای زبرش رو با روغن نارگیل و عسل و آبلیمو ماساژ میده،پاشویه می کنه،ملافه های مادر رو عوض می کنه،بخور اوکالیپتوس و جوشونده برای مادرش فراهم می کنه،راوی اگر به مادر آسیب میزنه ناخواسته و غیر عمده،یا از روی ناآگاهی،چون جهان رو کمی متفاوت میبینه و از لحاظ روحی و روانی آسیب دیده است.در پایان کتاب هم علت کار نا معمول راوی هم همین وابستگی غیر معمول به مادر هست که برای اینکه از تجزیه ی جسد مادر جلو گیری کنه اون رو با عسل مومیایی می کنه.حتی به وضوح در اعماق لایه های زیرین شخصیت راوی خشمی از ظلمی که در حق مادرش شده نسبت به پدرش دیده میشه،روای نسبت به پدر حسی دوگانه داره که در وجهی از اون احساس نفرت و دلخوری عمیقی هست.
چه جالب همه نطرات رو خوندم و تقریبا نظرات بین صفر و صد بود کمتر کسی به متوسط بودن داستان اشاره کرده بود از نطر من اما کتاب متوسطی بود عطیه عطار زاده بیشتر شاعره تا نویسنده و جملات کتاب شاعرانه و لطیف بود .کتاب سورئال بود و چون دنیای اطراف دخترک نابینا مملو از وهم و خیال بود پایان داستان رو هم میشه ارتباط داد با خیالاتش احتمالا یک روز که دخترک بیدار میشه متوجه میشه که مادرش مرده و بقیه داستان تا انتها تخیلات خودشه که دوست داشت همیشه با مادرش بمونه با شیخ و سردار همصحبت بشه و بدون کمک مادرش بتونه کارشناس گیاهان دارویی بشه...اما بعصی مطالب کتاب باور نکردنی بود .اینکه چطور سید به حرف دخترک نابینا اعتماد میکنه وقتی میگه حال مادرم خوبه و نمیره خودش با چشم خودش ببینه؟اینکه چطور یک دختر میتونه بدون اینکه از کسی کمک بگیره پخت و پز کنه جارو و گردگیری و گیاهان دارویی هم بسازه(مگر اینکه همه اینها در خیالاتش اتفاق افتاده)چطور ممکنه گربه ها در کمین او باشند هر جایی که میره؟چرا داستان نابینا شدنش در کتاب تعریف نشد یا چگونگی ترک کردن پدر حتی داستان قطع شدن انگشت مادر هم نصفه نیمه به راحتی ازش فاکتور گرفته شد...بهرحال داستان رو دوست داشتم امیدوارم کتابهای بعدی عطیه عطار زاده با تدبیر بیشتری نوشته بشه
***دیدگاه من ممکن است داستان را لو بدهد. (حاوی اسپویلر است!) متن کتاب و شیوه روایت رو خیلی دوست داشتم. جریان سیال ذهنی، تقدم و تأخر زمانی و مکانی، و فضاسازی ها به زیبایی هرچه تمام تر روایت می شن. اگر دقت کنین اتفاقات و تنش هایی که حدودا در یک چهارم پایانی کتاب اتفاق می افتن، در اوایل کتاب هم اشاراتی بهشون می شه. در مورد “بوی خون و ادرار و عسل از زیر زمین” یا “وقتی قلب مادر را در دست گرفته ام ...” یا “وقتی عضله پای مادر را می برم” و اشارات زیاد دیگری که خبر از تشویش و دلهره های پایان داستان رو می دن. البته قبول دارم که این نوع پایان بندی برای خوانندگان ایرانی عام (که معمولا دوست دارن روایت خطی و داستانی با سر و ته مشخص بخونن) زیاد دلچسب نیست اما از مشخصه های نوشتن در فضای تاریک و ابهام گونه، پرهیز از همین شفاف حرف زدن ها و پرواز دادن خیال و از این شاخه به اون شاخه پریدن هست (دقیقا همون اتفاقی که برای ضمیر ناخودآگاه ما داره میافته و به خاطر هوشیاری ازش بی خبریم). من یک بار کتاب رو خوندم و الان دارم نسخه صوتی با صدای نگار رو گوش می دم که واقعا به نظرم با فضای داستان همخونی داره و لذتش رو چند برابر می کنه.ممنون از فیدیبو
این کتاب رو بخاطر اقبال خوبی که از طرف کتاب بازها شده بود، کنجکاو بودم که بخونمش. این کتاب داستان جالبی داشت و داستانش انگار یه تجربه و تمرین نویسندگی بوده که تونسته بود تا ۸۰ درصد خوب پخته بشه اما تو ۲۰ درصد انتهایی کتاب دیگه ایده ی خاصی به نویسنده الهام نمیشه. عناصر اصلی داستان مثل گیاهان دارویی و برخورد شمشیر دولبه باهاش، مادری منزوی و مالیخولیایی ، دختری نابینا و پدری مبارز و گم شده خیلی خوب کنار هم چیده شدند و فقط در انتهای داستان به تلخی با هم پیوند زده میشوند. کاشکی، یکم هدفمند این داستان به اتمام میرسید و علت و معلولی به پایان نگاه میکرد نویسنده. روایت داستان جایی بود که من باهاش مشکل داشتم، خیلی جریان سیال بود و چون خود دخترک هم خیالپرداز بود، خیالپردازی و جریان سیال باهم ترکیب شده بودند و همین باعث شده بود داستان یک جاهایی گنگ بشه و از طرف دیگه استعارات مینی مالیستی( این واژه رو کامنت اول یکی از خواننده های خوب کتاب همین جا بهش اشاره کرده بود و من استفاده میکنم) به این ملغمه روایت اضافه شده بود. روایت شسته رفته و انتخاب یکی از این روایت ها میتونست داستان ماندگارتری رو خلق بکنه. در انتها خوشحالم که این کتاب رو خوندم و امیدوارم کارهای جدیدی از نویسنده ش بخونم.
:| مقداری خواص گیاهان دارویی را به همراه گذاشتن جملات کتابها و نویسندههای معروف در زبان شخصیت اصلی با کمی توهم و خیال قاطی کرده و کتاب ما حاضر است. هیچ زیباییای من در این داستان ندیدم.
داستان توضیحات و ادراک خوبی داره از جهان خودش اما به شدت در داستان پردازی و درگیرشدن با کنش خودداری میکنه و ضعیفه تو پروروندن قصه. توضیحات درباره گیاهان و درک خواننده، از زندگی یه دختر کور که چطور با دنیاش داره ارتباط میگیره جالبه به خودی خود و نویسنده هم تا اینجا موفقه در ماجرا اما از نیمه اول داستان به بعد از اونجایی ک از کاشان برمیگردن به شدت لازمه که چیزای گیراتری رخ بده تو داستان که این اتفاق نمیفته و مخاطب نصف اخر کتابو حیران و سرگردان می مونه که چی چرا و چه وقت و چطور پیش اومد. من فکر میکنم اگر به گذشته شخصیت ها نقبی زده میشد خوب بود اگر جهت داستان تغیر پیدا میکرد و دختر مثلا عاشق پسرخالش میشد خوب بود، اگر از این مادر اسطوره ای که نویسنده ساخته یکم بیشتر میفهمیدیم و ابعاد مختلفی از شخصیت این مادر دختر رو باهاش مواجه میشدیم خوب بود. اگر پدر بلاخره سرو کلش میدا میشد، اگر بینایی دختر برمیگشت...و هزاران اتفاقی که میتونست در نیمه دوم داستان رخ بده و داستان رو از اضمحلال دربیاره نشد...
شروع داستان و روایتش رو دوست داشتم کنجکاو بودم به ماجراهای داستان و جزییاتش، به بوی کتان، به انتظار تحولی که قراره در زندگی مادر و دخترک پیش بیاد اما از ی جایی به بعد فضا تاریک و غمگین تر از قبل پیش میرفت و در کمال ناباوری همین اوضاع تا پایان داستان ادامه داشت و من به شخصه این پایان رو نپسندیدم، خشن، شوم و خونین :( یکی از بچه ها نقد قشنگی کرد که دخترک از جایی که مادر چمدون رو براش گذاشت و اون صحبتا، غرق تصوراتش بود ... با همه ی این اوصاف اصلا فکر نمیکردم رنگ و بوی جنایی بگیره رمان یعنی باید از عنوانش حدس میزدم؟! صفحه۱۱۰ کتاب اینارو باخودم میگفتم. پرده ی یعدی قشنگ حس فیلمای هیچکاک شبکه چهار و داشتم ژانر وحشت...منم روحیم حساس...خیلی باناراحتی ادامه دادم و تمومش کردم... حیف بوی کتان، خاله اعظم و اقا سید که هر کدوم میتونستن ی روزنه امید و روشنایی باشن برای این مادر و دخترک... چی بگم امیدوارم در واقعیت هیچ موقع همچین پایانی برای کسی رقم نخوره
کتابی پر از مهمل گویی و نوشته های بیمارگونه و پریشان گویی.به ویژه اواخر کتاب، تشریح صحنه های فجیع در مورد شخصی که مرده. و در کل، کتاب، انگار هذیانهای یه بیمار روان پریش است.یک ستاره هم برایش زیاد است. من از خواندن نمونه ش که در مورد گیاهان دارویی بود گول خوردم.چون عاشق خواص گیاهان دارویی هستم.و علاقه مند به استفاده از دار وهای گیاهی به جای شیمیایی. حیف از پولی که برایش پرداخت کردم و حیف از وقتی که برای خواندنش گذاشتم. و از همه مهمتر، حیف از روح و روانم که با خواندن این کتاب آزرده شد.
لحن کتاب بسیار خودنماست بیش از اونکه قرار باشه راوی داستانشو تعریف کنه نویسنده کتابهایی که خونده رو به رخ میکشه. داستان رو یک دختر نابینا تعریف میکنه ولی جاهایی فراموش میشه و لحن و داستان به یک آدم بینا تبدیل میشه. قراره کتاب از زبان یک آدم روانپریش تعریف بشه ولی بیشتر شبیه سناریوی فیلم پلیسی میمونه که آخرش باید دست قاتل رو بشه. بیمار روانی ساختار ذهنی خاصی داره که باید در روایت اعمال میشد که نشده. جدا از اینها کتاب ویراستاری نشده و اشتباهات زمانی و عدم رعایت نهاد و گزاره وجود داره. خود داستان یک ایده تکراری و نخ نماست مهم پردازش اون بوده که میتونسته کتاب خوبی بسازه که متاسفانه پردازش خوبی نشده. درنهایت اگر نویسنده بجای رمان داستان کوتاهی با همین مضمون مینوشت شاید داستان بهتری میشد. البته نمیشه گفت کتاب بدیه و شاید از خیلی کتابهای این چند سال اخیر بهتره ولی در مقیاس ادبیات جهان به سختی میتونه در حد متوسط باشه.