مضمون خشکسالی همان خشکسالی است. زمین مادر که از اینهمه توهین و بیحرمتی و ندانمکاری و بیمسئولیتی و سودجویی و نادانی به تنگ آمده فرزندان ناخلف را عاق میکند، و باران نمیباراند؛ و تازه همین بیبارانی هم شاهکارِ دست همین فرزندان ناخلف است. و در این میان آدمیان را میبینیم، این هومو ساپیانس را، این انسان اندیشهورز را میبینیم که بر پهنهی این برهوتِ آپوکالیپسی (آخرالزمانی) چه میکُنند و چه میکَشند و چه میکُنند.
رمان خشکسالی از نظر ساختار سرراست و باز و بدون پیچیدگی است. پیرنگ به قاعده باز میشود، و فضای قصه از درون پیرنگ خود راحت شکل میگیرد با حداقل صفت و توصیف، نویسنده احساساتی نمیشود. (یادمان باشد که یکی از منتقدین بالارد را جادوگر اعظم قصهنویسی میخواند.) آدمهای قصه سرراست و روشن تصویر شدهاند. همه را میتوان راحت از هم بازشناخت. پسزمینهی زندگی آنها، شغل آنها، شخصیت آنها، ظاهر آنها، روابط آنها، کیفیت روابط عاطفی میان آنها، تقابل یا کشمکش میان آنها، و آنهایی که در این بازی مرگبارِ تنازع بقا جان به درمیبرند. از ویژگی آدمهای خشکسالی سیال بودن آنهاست. آدمها به هیچچیز پایبند نیستند و راحت موضوع عوض میکنند. رابطه و غیررابطه، اتحاد و عدماتحاد به شرایط روز بستگی دارد.