«بازی احساس» یک کتاب عاشقانه و خانوادگی است. نویسندهی این کتاب «زینب ارونی» توانسته در اوج سادگی یک داستان خوشخوان و روان بنویسد و نظر مثبت علاقهمندان به این سبک لباس را به خود جلب کند. بازی احساس را انتشارات البرز در سال 93 منتشر کرده است.
«نسترن» با پدر و مادرش زندگی آرام و شادی دارد. آنها یک خانوادهی صمیمی و خوشبخت هستند، اما با درگذشت ناگهانی پدر نسترن، زندگی روی دیگرش را به آنها نشان میدهد. نسترن و مادرش مجبور میشوند از خانهی کوچک و صمیمی خود به یک خانهی بسیار قدیمی در محلههای پایین و فقیرنشین بروند و با چند خانوادهی دیگر زندگی کنند. تا این که مادر نسترن در خانهی یکی از خانوادههای متمول به عنوان خدمتکار کار پیدا میکند. آنها به خانهی جدید نقل مکان میکنند و اینجاست که نسترن با پسر خانواده، «سهیل»، آشنا میشود. پدر خانواده که میداند نسترن پرستار است، در بیمارستان خودش برایش کاری دست و پا میکند، اما نسترن نمیداند که سهیل هم در همان بیمارستان به عنوان پزشک مشغول کار است. رابطهای پرفراز و نشیبی بین سهیل و نسترن شکل میگیرد و حالا باید بین وضعیت اجتماعی و خانوادگی و عشقی که به هم دارند، یکی را انتخاب کنند.
داستانهای پریان و افسانههای شاهزادههای قصهها در این کتاب حال و هوای دیگری گرفته است. نسترن که روزی دختر خوشبخت و مرفهی بوده، حالا به عنوان خدمتکار وارد خانهای میشود که در آن شاهزادهی رویاهایش را میبیند. اما زندگی واقعی پیچیدهتر و دشوارتر از داستانهای شیرین کودکانه است. تفاوت طبقاتی بین خانوادههای نسترن و سهیل چیزی نیست که به همین سادگیها بتوان آن را نادیده گرفت. این دو نفر با وجود علاقهی عمیقی که به هم دارند، باز هم نمیتوانند در برابر بار سنگین بایدها و نبایدهایی که جامعه برایشان در نظر گرفته مقاومت کنند.
پدر و مادر سهیل با این که رفتارهای انسانی و بزرگمنشانهای از خود نشان میدهند، باز هم نشانههایی از بالادست بودن در خود دارند. حتی خواهران سهیل هم در همان جبههی پدر و مادر هستند: محترم و شریف، مغرور و ازخودراضی. معجونی که گاهی نسترن را گیج میکند و نمیتواند علت خیلی از رفتارها و حرفهای متناقض این خانواده را درک کند. انگار حتی خودشان هم در مرز اخلاق و انسانیت در طبقهای که به آن تعلق دارند، سردرگم هستند.
در این داستان اتفاق عجیب و غریبی نمیافتد، همه همان اتفاقات روزمرهای است که ممکن است دور و بر خیلی از ما هم اتفاق بیفتد. با این که ارونی در این کتاب از مسائلی پرحاشیه و عمیق صحبت کرده، توانسته نگاهی بیطرفانه داشته باشد و بدون این که قضاوتی دربارهی آدمها، اتفاقات و حرفها داشته باشد، داستانی بنویسد که قضاوت را برعهدهی مخاطب میگذارد. نبرد همیشگی سنت و مدرنیته و اختلافات طبقاتی چیزهایی هستند که خیلی خوب در بطن داستان گنجانده شدهاند و مخاطب را پیش روی کتابی فرای داستانی عاشقانه قرار میدهد.
شخصیتهای داستان بازی احساس بسیار ملموس و قابل باور هستند. قهرمانان این داستانها افراد فوقالعادهای نیستند و حتی در همین گوشه و کنار هم دیده میشوند، آدمهای معمولی با زندگیهای معمولی. قهرمانان این دو کتاب نسترن و سهیل هستند. دو جوانی که متعلق به دو طبقهی مختلف جامعه هستند. اما نیروی درستکاری و انسانیت پاکی که درون نسترن وجود دارد، کمکم تمام آدمهای داستان را به خودشان میآورد و اینجاست که انسانیت بار دیگر زنده میشود. نسترن با پایداری و اصرار روی ارزشهای درونیشدهای که دارد میتواند دنیا را به جای بهتری برای زندگی کردن تبدیل کند.
زبان نویسنده در این کتاب نزدیک به زبان طبیعی و روزمرهی زندگی واقعی مردم است. ارونی با انتخاب کلماتی ساده و درست توانسته داستانی خوشخوان و روان بنویسد. او حتی خیلی اصراری روی توصیف و وصفحالهای طولانی و پر از جزییات ندارد. او از سادهترین و درستترین کلمات برای نوشتن استفاده میکند. آنقدر ساده و بیدغدغه مینویسد که از همان اول که کتاب را شروع میکنیم، وارد داستان میشویم. آدمها، خانهها، حرفها و رفتارها همه زنده و ملموس هستند.
توصیفات نویسنده از افراد، مکانها و اتفاقات چندان ملالآور و خستهکننده نیست و جزییاتی که نویسنده به مخاطبان میدهد، باعث درک بهتر و همذاتپنداری عمیقتر در آنها میشود. همانقدر که ماجرای کتاب را جلوی چشم مخاطب زنده کند و او را به دل داستان بکشاند، برای شرح حال و توصیفات داستان کافی است. توصیفات کتاب دربارهی این افراد ملالآور و خستهکننده نیست و جزییاتی که نویسنده به مخاطبان میدهد، باعث درک بهتر و همذاتپنداری عمیقتر در آنها میشود. در کنار داستان اصلی کتاب، داستان شخصیتهای دیگر هم با دقت و خط داستانی منسجم نوشته شده است. سرنوشت و داستان زندگی تمام این افراد با هم ارتباط دارد و در نهایت تصویر کاملی از کل محتوا و پیام نویسنده به مخاطب میدهد.
زندگی ساده معمولی ما همراه شور و هیجان بود که لحظههایش بوی عشق میداد و محبت هزار رنگی که بین پدرم و مادرم بود و آسمان زندگیمان را آبیتر میکرد. پدرم عاشقانه ما را دوست میداشت و مادرم محبتهای پدر را پررنگتر پاسخ میگفت. روزهای زندگیمان آفتابی و شبهایش مهتابی بود.
پدرم معلم زبان بود، ولی هنر آشپزی را از پدرش به ارث برده بود و آن را برای گذران زندگی ادامه میداد. او در یکی از رستورانهای بالای شهر که توسط دوستش پیدا کرده بود، کار میکرد و فقط شبها تا نیمهشب بیرون از خانه زحمت میکشید. او فرد بهخصوصی بود. تمام تلاشش را به کار گرفت تا بتوانم زبان انگلیسی را خوب یاد بگیرم، مخصوصا مکالمه. چون خودش استعداد ویژهای در مکالمهی زبان داشت. من هم تلاشهای او را بینتیجه نگذاشتم و با اشتیاق به فراگیری زبان پرداختم تا زمانی که با ورود به سن هفده سالگی توانایی فوقالعادهای در زبان خارجه پیدا کردم. او علاوه بر یادگیری زبان، آشپزی، تزیین غذاهای مختلف را به من آموخت. ما به داشتن پدر افتخار میکردیم.
تازه کارشناسی پرستاری را گرفته بودم که آفتاب زندگیام با مرگ پدر غروب کرد. درد بیپدری را به دوش کشیدم. او ما را ترک گفت در حالی که من و مادرم غیر از او کسی را نداشتیم. مرگ پدر و داغ از دست دادن او چیزی نیست که بتوانم احساسش را به زبان بیاورم. با مرگ پدر بهار زندگیمان بوی خزان گرفت. پول ناچیزی که به عنوان پول پیش دست صاحبخانه داشتیم خرج دفن و کفن پدر شد. بدون هیچ سرمایه و با دستان خالی آوارهی شهر شدیم. میدانستم که دیگر درهای خوشبختی به رویمان بسته شده است و طوفانی در راه است که من و مادرم در مسیر این طوفان، مشکلات فراوانی خواهیم داشت. به همین دلیل درس و دانشکده را برای همیشه ترک گفتم.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۴۲ مگابایت |
تعداد صفحات | 336 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۱:۱۲:۰۰ |
نویسنده | ز ارونی |
ناشر | انتشارات البرز |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۵/۰۳/۲۵ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
قیمت چاپی | 17,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
اصلا نمیتوام نظر و احساسم را با الفاظ نسبت به این کتاب ابراز کنم ، اینقدر زیبا و دلنشین بود برایم که یک شبه کل کتاب را خواندم چون همینطور که میخواندم اشتیاقم بیشتر میشد که باید ادامه بدم و مشتاق بودم که بعدا چی میشه چطوری میشه ، واقعا نویسنده ای این کتاب احساسات واقعی را ابراز کرده و اینکه عشق چیست خیلی زیبا و بی نظیر بیان کرده ، اصلا نمیدانم چی بنویسم با خواندن این در دنیای عجیبی به سر میبردم که فقط آنجا عشق را میدیدم عزیزی که این کتاب رو نوشتی خودت مخزن احساسی ، سلام باد....
بسیار کلیشه ای و یه چیزی شبیه فیلم فارسی. وقتش نرسیده نویسندگان ایرانی یه کم دیدشون عمیق تر بشه؟
زیبا و دلنشین. منم یه شبه خوندمش. اصلن نتونستم بزارمش کنار. ممنون از نویسنده با قلم زیباش
رمان زیباو احساسی بود
کتابی نداشتی،بخون.
زیبا