
مرگ عزیزان یکی از سختترین موقعیتهایی است که هر انسانی باید با آن مواجه شود. مرگ عزیزان اتفاق سادهای نیست، درد هولناکی دارد؛ دردی که ترس از آن آدمها را برای مدتی فلج میکند. این کتاب داستان کنار آمدن با زندگی بعد از مرگ عزیز است. آیا هرگز چیزی از انسان باقی میماند که به ادامه زندگی امیدوار باشد؟
.jpg?width=700)
کتاب آدمهای خوشبخت کتاب میخوانند و قهوه مینوشند نوشتهی آنیس مارتن لوگان برای نخستین بار در سال 2012 منتشر شد. جالب است بدانید نویسنده قبل از انتشار این کتاب در فروشگاه کیندل، نسخهی فیزیکی کتاب را نزد هفت ناشر برد و همهی آنها از انتشار این کتاب امتناع کردند. اما این سرخوردگی هرگز سبب ناامیدی نویسنده نشد و بعد از مدتی دریافت که میتواند نسخهی الکترونیکی کتاب را در فروشگاه اینترنتی کیندل بگذارد. بعد از این اتفاق، کتاب آدمهای خوشبخت کتاب میخوانند و قهوه مینوشند به کتابی پرفروش تبدیل شد و بعد از مدتی کوتاه به پنج زبان ترجمه شده و اکنون فیلمی نیز از این کتاب ساخته شده است.
داستان «آدمهای خوشبخت کتاب میخوانند و قهوه مینوشند» از زبان زنی پاریسی به نام دایان روایت میشود که براثر حادثهای، شوهر و دخترش را از دست میدهد. همین مسئله زندگی دایان را از روند عادی خارج و او را به زنی گوشهنشین و تلخ تبدیل کرده است. او برای اینکه از دست نزدیکانش که مدام برایش دلسوزی میکنند فرار کند، تصمیم میگیرد به شهری در ایرلند برود. همین سفر زندگی او را کاملاً دگرگون میکند.
آنیس مارتن لوگان رماننویس و نویسندهی نسل نوی فرانسوی متولد سال 1979 است. کتاب آدمهای خوشبخت کتاب میخوانند و قهوه مینوشند مشهورترین اثر اوست که تا کنون بیش از دو میلیون نسخه از آن در سرایر دنیا به فروش رفته است. آنیس مارتن لوگان تحصیلات خودش را در رشتهی روانشناسی تکمیل کرده است. او به مدت شش سال در بخش محافظت از کودکان در بیمارستانهای فرانسه مشغول به کار بود اما بعد این کار را به دلیل علاقهی زیادش به نویسندگی رها کرد. او تاکنون شش رمان نوشته است و همهی رمانها وی نیز به شهرت خوبی رسیدهاند و مورد توجه منتقدین ادبی قرار گرفتهاند.
انتشارات بهنگار کتاب آدمهای خوشبخت کتاب میخوانند و قهوه مینوشند را با ترجمهی ابوالفضل الله دادی عرضه کرده و در اختیار علاقهمندان قرارداده است. ابوالفضل اللهدادی مترجم جوان ایرانی متولد آبان ماه 1361 است. او تحصیلاتش را در رشتهی زبان و ادبیات فرانسوی در دانشگاه شهید چمران اهواز و تحصیلات تکمیلی خودش را در دانشگاه شهید بهشتی تکمیل کرد. او برای پایان نامه کارشناسی ارشد روی ترکیبی از رشتهی تئاتر و ادبیات فرانسوی کار کرد. عنوان پایاننامهی وی «صحنه و صحنهآرایی در تئاتر نوی فرانسه» بود و بعد از دانشگاه به عنوان خبرنگار آزاد با نشریههای گوناگونی همکاری میکرد.
این کتاب با داستانی جذاب و پرکشش خواننده را در خود غرق میکند. به خواننده میآموزد که برای کنار آمدن با زندگی یا به نوعی برای زنده ماندن چه بهایی را باید پرداخت کنند. خواندن این کتاب را به افرادی توصیخ میکنیم که همیشه ترس از دست دادن اطرافیان خود را داشته و دارند.
ورود او من را از جا پراند و خاکستر سیگارم روی پیژامهام ریخت. خاکستر را فوت کردم تا روی زمین بیفتد. برای اینکه نبینم فلیکس دوباره نظافت روزانه خانه را از سر گرفته است، به آشپزخانه رفتم و برای خودم قهوه ریختم اما وقتی برگشتم هیچ چیز از جایش تکان نخورده بود. زیرسیگاریها هنوز پر بودند و فنجانهای خالی، ظرفهای یک بار مصرفِ غذا و بطریها همچنان روی میز کوچکِ جلوی کاناپه صف کشیده بودند. فلیکس نشسته بود، پاهایش را روی هم انداخته و به من خیره شده بود. دیدن این چهره جدیاش کمی نگرانم کرد، اما آنچه بیش از هرچیز باعث تعجبم شد سر و وضعش بود. چرا کت و شلوار پوشیده بود؟ با شلوارِ جینِ سوراخِ همیشگی و تی شرت های چسبانش چه کرده بود؟
«این جوری کجا میخوای بری؟ عروسی یا تشییع جنازه؟»
«ساعت چنده؟»
«جواب سوال من این نیست. به من ربطی نداره ساعت چنده. سر و وضعت رو عوض کردی که باز هم یه پسر خوش تیپ تور کنی؟»
«ترجیح می دادم این جوری باشه. ساعت دو بعدازظهره و تو باید بری دوش بگیری و آماده بشی. نمی تونی با این سر و وضع بیای اونجا.»
«کجا؟»
«عجله کن. پدر و مادرت و والدین کالین منتظرمونند. باید تا یه ساعت دیگه اونجا باشیم.»
رقی از بدنم عبور کرد و دست هایم شروع کردند به لرزیدن و از کوره در رفتم.
«من نمی آم سر خاک. بحث هم نکن. می فهمی چی می گم؟»
به آرامی پاسخ داد: «به خاطر اون ها. بیا بهشون ادای احترام کن. امروز باید بیای اونجا. یه سال گذشته. همه می آن بهت دلداری بدن»
«من دلداری هیچ کسی رو نمی خوام. نمی خوام به این مراسم یادبود احمقانه بیام. شما فکر می کنین می خوام برای مرگ اون ها بزرگداشت بگیرم؟»
صدایم می لرزید و نخستین قطره های اشک آن روز روی گونه هایم جاری شد. از پشت پرده اشک، فلیکس را دیدم که بلند شد و آمد نزدیک من. مرا در آغوش گرفت و به سینه اش فشرد.
«دایان، خواهش می کنم به خاطر اون ها بیا بریم.»
او را با خشونت پس زدم، اما داشت دوباره به سمت من می آمد، فریاد کشیدم: «بهت گفتم نه، کری؟ از خونه من برو بیرون.»
.jpg?width=700)
آنچه در بالا خواندید بررسی و نقد کتاب آدمهای خوشبخت کتاب میخوانند و قهوه مینوشند اثر آنیس مارتن لوگان بود. خرید و دانلود این اثر در همین صفحه امکانپذیر است. برای مطالعهی دیگر کتابها در زمینهی دستانهای فرانسوی میتوانید به قسمت دستهبندی کتابها مراجعه و کتابهای این موضوع را یکجا مشاهده کنید.
| فرمت محتوا | epub |
| حجم | 1.۱۷ مگابایت |
| تعداد صفحات | 208 صفحه |
| زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |
| نویسنده | آنیس مارتن لوگان |
| مترجم | ابوالفضل الله دادی |
| ناشر | انتشارات بهنگار |
| زبان | فارسی |
| عنوان انگلیسی | les gens heureux lisent et boivent du cafe |
| تاریخ انتشار | ۱۳۹۶/۰۶/۲۲ |
| قیمت ارزی | 3 دلار |
| قیمت چاپی | 130,000 تومان |
| مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |