آدمها به دو گروه کوچک و بزرگ تقسیم میشوند: فرماندهان و فرمانبرداران و زیرمجموعههاشان: ظالمها و مظلومها، آدمکشها و قربانیها، جسورها و ترسوها. سرسلسلهشان، یعنی فرماندهان تعدادشان اندک است و فرمانبرداران بیشمار. فرمانبرداران وقتی تنها هستند شخصیت و ویژگیهای روحی و اخلاقی خودشان را دارند و هنگامیکه بهصورت جمعیت درمیآیند، جمعیتی چندهزارنفری، بهفرمان فقط یکنفر به پیشواز مرگ میروند. در اینجا فرمانده، ظالم، آدمکش و جسور هم هست و تودهی مردم مظلوم، قربانی و ترسو. کسی که ترسو نباشد، مظلوم و قربانی هم نمیشود و آن که جسور است، ظالم و آدمکش باقی میماند. آدمکشی که فقط کشتن یک یا چندتن نیست. فرمانده سپاهی که بهدلیل قانونی و موجهِ ازپادرآوردن دشمن، فرمان حمله میدهد، مگر جز به کشتندادن عدهای بیگناه از هر دوطرف، کار دیگری میکند.
کتاب و شخصیتهایش را میتوان در چند کلمه خلاصه کرد: دو دوست، یکی سرباز دیگری دبیر، یکی جسم را بهکار میگیرد و دیگری روح را، یکی عملکردن را یاد میدهد و دیگر فکرکردن را، یکی خشونت بهخرجدادن را درپیش میگیرد و دیگری عدم خشونت را. اما به کجا میرسند؟ پرسش اصلی همین است.