درمانده از وضعیتی که پیش اومده بود، خواستم زنگ بزنم به سپهر که بیاد بیمارستان... گوشیمو از توی کیفم در آوردم... چند تا تماس بی پاسخ داشتم... بیچاره مامانم و سپهر چند بار زنگ زده بودن... اصلاً یاد اونا نبودم که تمام این مدت از همه چیز بیخبر بودن... تا خواستم شمارهی سپهر رو بگیرم دیدم خودش هراسون اومد توی اتاق...