در این سوی جهان، بازار مقایسه شرق و غرب همیشه سکه بوده است: این خود را در آینه خیال از فرق سر تا ناخن پا غربیِ آراسته دیده و آن، لوای غربستیزی برافراشته است. امروز هم متاع شرق و غرب بیمشتری نیست: یکی با جزمِ فلسفی، پذیرش مفاهیم غربی چون جامعه مدنی و آزادیهای فردی را پیشفرض هرگونه توسعه اجتماعی و اقتصادی شرق میداند و دیگری به ضرس قاطع، شرق را از جهانگشایی و استثمار و سایر گناهان کبیره تنزیه و غرب را از بیخ جهانخوار و استعمارگر مینامد. گاه به سودای یافتن راهی میان مسجد و میخانه سراغ امر بینالامرین شرق و غرب را میگیریم و گاه از سویدای دل هر دو را نفی میکنیم. در این شلوغی بازار مدح و قدح، کمتر کسی از واحد مبادله این معانی و مخرج مشترک آنها میپرسد. کماند آنها که در خودِ مقولات «شرق» و «غرب» تأمّل کنند، چه رسد به تردید.