«فکر پلید» داستان کینه و انتقامهایی است که سالهاست آدمها آنها را با خود به این طرف و آن طرف میکشند. ماجراهای این کتاب بسیار پرفراز و نشیب است و سرنوشت آدمها را هر لحظه به سویی میکشاند. ماجرای این کتاب خیلی پیچیدهتر و بغرنجتر از رمانهای خانوادگی و عاشقانهی امروزی است. «پرستو سالار کیا» در این کتاب توانسته داستانی پرکشش با درونمایههایی معمایی و رازآلود خلق کند. کتاب فکر پلید در سال 91 در انتشارات البرز منتشر شده است.
«مهناز» دختر جوانی است که بر اثر یک تصادف حافظهی خود را از دست داده و حالا در تخت بیمارستان به هوش آمده است. او حتی نام خودش را هم به خاطر نمیآورد و مهناز نامی است که «سهیل سامان» به او داده است. او کسی است که این دختر را پیدا کرده و پس از این که متوجه میشود او حافظهاش را از دست داده، او را به این نام به خانوادهاش معرفی میکند. او به عنوان خدمتکار و پرستار پدربزرگ خانواده وارد این خانواده میشود. اما این دختر معصوم که حتی نامش را هم به خاطر نمیآورد، داستان بسیار پرفراز و نشیبی را پشت سر گذاشته تا بالاخره بتواند خودش را به این خانه و آدمهای برساند.
همه چیز از دوستی و اتحادی شروع میشود که طرح یک انتقام بزرگ و تاریخی را پیریزی میکند. «مهناز» که در طول داستان باز هم نام جدیدی به خود میگیرد، ماهیتی چندگانه دارد، از سویی به دنبال یک زندگی آرام و بیدغدغه در یک آلونک گرم و صمیمی است و از طرفی فکر انتقام و تسویه حساب رهایش نمیکند. انگار رسالتی روی دوشش است که تا آن را انجام ندهد، نمیتواند به یک زندگی معمولی و آرام فکر کند. او دختر باهوشی است و برای اجرای برنامههایش حاضر است هر خطری را به جان بخرد، از تحمل تحقیر و توهینهای خانوادهی آقای سامان گرفته تا تصادف و کتک و آسیبهای جدی که در طول داستان میبیند.
داستان آرام اما ملتهب شروع میشود، در میانه ماجراها آنقدر پیچیده و هیجانانگیز میشود که حتی حال و هوای جنایی و پلیسی هم میگیرد. این فضا تا پایان ادامه دارد، پایانی که چندان پس از آن همه بالا و پایین چندان رویایی نیست، با این حال زندگی ادامه دارد و میتوان از ویرانههای زندگیها و آدمهای دیروز، هنوز هم یک زندگی جدید و روشن ساخت.
کتاب فکر پلید داستانی مرموز و معمایی دارد. هنر نویسنده در ارتباط گنگ و نامریی بین آدمها و اتفاقات ستودنی است. این داستان طوری نوشته شده که خواننده را صفحه به صفحه بیشتر مشتاق خواندن میکند. شخصیتهای داستان افراد خیلی از دور از ذهن نیستند. همه آدمهای معمولی هستند که در تعامل با هم و اوج گرفتن درگیریها، چهرهی تازهای از خودشان نشان میدهند. داستان روان و دلنشین این کتاب از اواسط، درگیر ماجراهایی پرهیجان و مرموز میشود. نویسنده توانسته تلفیق خوبی از یک فضای رازآلود و مبهم در بستری عاشقانه روایت کند. نویسنده در ایجاد حس تعلیق و کشاندن مخاطب به این طرف و آن طرف مهارت زیادی دارد. تا پایان داستان بحثها و کشمکشهای شخصیتها آنقدر پرکشش است که هر بار انگشت اتهام سمت افراد مختلفی میرود. در این داستان از کلیشهی آدمخوبهای زنده و آدمبدهای مرده خبری نیست. واقعیت زندگی، همانطوری که هست نشان داده شده است. نویسنده چندان اصراری ندارد مفاهیم و جریانات زندگی را زیباتر از چیزی که هستند، نشان دهد.
عشق، دلتنگی، انتقام، نفرت، همه احساسات متناقضی هستند در تمام داستان جریان دارند. این احساسات آنقدر قوی و عمیق هستند که حتی گذر سالها و دوری از یار و دیار هم نتوانسته آنها را حتی لحظهای کمرنگ کند. تفاوت طبقاتی و آسیبهایی که اربابان و صاحبان قدرت و ثروت به طبقهی پاییندست میرسانند، هیچ وقت از بین نمیرود. شاید کمی لباس مدرن بپوشد و بین تمام مشکلات و دغدغههای زندگی امروز نادیده گرفته شود، اما دیر یا زود تمام این زخمهای قدیمی و پوسیده سر باز میکنند و اینجاست که سرخوردگی و تحقیر تبدیل به خشم و نفرت میشود و میتواند زندگیهای زیادی را نابود کند.
شخصیتهای زیادی در این کتاب وجود دارد که همه در گذشته و آینده در رفت و آمدند. با این حال نویسنده توانسته به خوبی به تمام این شخصیتها هویت بدهد. توصیفات کتاب دربارهی این افراد ملالآور و خستهکننده نیست و جزییاتی که نویسنده به مخاطبان میدهد، باعث درک بهتر و همذاتپنداری عمیقتر در آنها میشود. در کنار داستان اصلی کتاب، داستان شخصیتهای دیگر هم با دقت و خط داستانی منسجم نوشته شده است. سرنوشت و داستان زندگی تمام این افراد با هم ارتباطی نامرئی دارد و در نهایت تصویر کاملی از کل محتوا و پیام نویسنده به مخاطب میدهد.
برای بار دوم از خواب بیدار شد و این بار هوشیاری بیشتری در خود احساس میکرد. نگاهی به اطرافش انداخت. حالا دیگر میدانست در بیمارستان به سر میبرد، اما دلیل حضورش را در آنجا نمیدانست.
پرستارها برایش تعریف کردند که در تصادفی سخت صدمه دیده و به بیمارستان منتقلش کردهاند، اما او هیچ چیزی از این حادثه به یاد نمیآورد، حتی نمیدانست هزینه بستری شدنش را چه کسی پرداخت کرده. پرستارها سعی کردند برای او پروندهای تشکیل دهند، اما او حتی نامش را به یاد نمیآورد. روی تخت نشست و چند بار در آینه به چهره خود نگریست. او دختری بود که به نظر میرسید بالای بیست سال سن دارد. با موهای مشکی پر کلاغی، پوست سفید و چشمهای عسلی. این تنها اطلاعاتی بود که به کمک آینه از خود کسب کرد.
سهیل وارد اتاق شد. در حالی که لبخند بزرگی صورتش را باز میکرد با خوشحالی روی صندلی کنار او نشست.
دختر ملتمسانه به این تازه وارد نگریست و گفت: «شما من رو میشناسید؟»
«نه».
دختر نگاه متعجبی به تازهوارد انداخت و گفت: «پس اینجا چه کار میکنین؟»
«داستانش مفصله... حضور من در اینجا اشتباه محضه. یک بار دیدم کسی به گوشی من تک زنگ زد. من هم با اون شماره تماس گرفتم و فهمیدم شما شماره منو اشتباه گرفتید. سعی کردم به صحبت کردن با شما ادامه بدم، اما شما آشفته بودید و خیلی زود تماس رو قطع کردید. چند دقیقه بعد با من تماس گرفتن و خبر دادن که صاحب این خط تصادف کرده... فقط به این دلیل با من تماس گرفتن که شماره من آخرین شماره روی گوشی شما بود».
«و بعد؟ شما چرا حقیقت رو به اونها نگفتید؟ چرا قبول کردید هزینه بستری کردن من رو بپردازید؟»
«اشتباه نکنید... این هزینه رو من تقبل نکردم، اون راننده بدبخت تقبل کرد. به طور حتم تا الان باید دیده باشیدش، چون به نظر میرسه همیشه اینجاست».
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۲۶ مگابایت |
تعداد صفحات | 456 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۵:۱۲:۰۰ |
نویسنده | پرستو سالارکیا |
ناشر | انتشارات البرز |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۵/۰۳/۱۱ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
قیمت چاپی | 23,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
نویسنده ای با ذهنی مشوش و بیمار همینطور بسیار فراموشکار که بارها نوشته های پیشین را فراموش میکرد… ارزش خوندن و وقت گذاشتن اصلا نداشت انگار نوجوانی قلم به دست گرفته که هربار با یادگرفتن یک کلمه بارها و بارها تکرار میکرد، پر از غلطهای املایی و نگارشی