«فراری» کتابی در ژانر جنایی و معمایی است. این کتاب داستانی پرماجرا و مهیج دارد. «بهرام موذن» با نوشتن این کتاب ثابت کرده که نویسندهای با استعداد در زمینهی داستانهای پلیسی است. با خواندن این کتاب دویست و چند صفحهای میتوان به راحتی یکی دو ساعت از دنیای واقعی دور شد و کمی در دنیای سراسر حادثه و هیجانی که نویسنده خلق کرده، ماجراجویی کرد.
«کارن» و «شایان» دو دوست هستند که به دعوت دایی ثروتمند کارن، «جیمز آبی»، به هامبورگ میروند. در اولین روز اقامت در خانهی دایی، نزدیک صبح شایان صدای دلخراش جیغ دختری را میشنود. او به خیابان میرود و دو مرد را میبیند که دختری را به زور با خود میبرند. شایان برای نجات دختر جلو میرود، اما ناگهان مردی سیاهپوش ظاهر میشود و از پشت سر به دو مرد شلیک میکند. شایان که خودش هم در درگیری با آن دو مرد تیر خورده و مجروح شده، دیگر اثری از دختر و مرد سیاهپوش نمیبیند. او سراغ کارن و دایی میرود، اما برای فرار و خبر کردن پلیس دیر شده است، مرد سیاهپوش وارد خانه شده و اسلحهاش را به سمت آنها نشانه گرفته است.
فراری شروعی غافلگیرکننده و ناگهانی دارد. از همان ابتدا با داستانی پر از التهاب سروکار داریم. در میانهی داستان رازهایی فاش میشود که مسیر زندگی شایان و کارن را برای همیشه تغییر میدهد. آدمها روی جدیدی از خودشان نشان میدهند و عشق و صمیمیت جای خود را به کینه و نفرت میدهد. پایان کتاب هم چندان دور از ذهن نیست. با وجود آدمهای بیگناهی که زندگی خود را از دست دادهاند، قهرمانان هم دیگر چندان رمقی برای مبارزه و جنگیدن ندارند. زندگی ادامه دارد، اما نه دیگر آنقدر رویایی و دلگرمکننده.
قهرمانهای این کتاب، آدمهایی معمولی هستند که همین گوشه و کنار زندگی میکنند. آنها در مکان و زمان اشتباه قرار گرفتهاند و گرفتار زیادهخواهیها و پنهانکاریهای دیگران میشوند. فکر یک تابستان رویایی در هامبورگ زیبا خیلی زود جای خود را به حسرت همان کوچه پس کوچههای تهران میدهد. کارن و شایان که برای تفریح به آلمان رفتهاند، ناخواسته وارد یک بازی طولانی و خونبار میشوند. قتل، خیانت و دروغ در این کتاب تمامی ندارد. آدمها پشت سر هم به روشهای مختلف حذف میشوند.
در این کتاب نویسنده چندان مجالی برای وصفحال و توصیفات شخصیتها و وقایع ندارد. در واقع اتفاقات آنقدر سریع میآیند و میروند که حتی خواننده هم فرصتی برای تصور کردن روحیه یا ظاهر آدمها و مکانها ندارد. موذن برای نوشتن این کتاب چندان قلمفرسایی نکرده است. او خیلی سریع و بیحاشیه سر اصل مطلب رفته است و داستانی نوشته که از همان ابتدا، مخاطب را با هیجان زیاد با خود همراه میکند. او با انتخاب آلمان به عنوان بستر داستانش، حاشیهی امنی ایجاد کرده که در آن میتواند با آزادی و راحتی بیشتری از جرم و جنایت حرف بزند. ماجرای این کتاب شبیه به هیچ کدام از کتابهای داستانی ایرانی در فضای امن و آرام آپارتمانها و خانههای شهری نیست.
این داستان شخصیتهای زیادی دارد که به همان سرعتی که وارد داستان میشوند، از صفحات کتاب محو میشوند. توصیفات کتاب دربارهی این افراد چندان ملالآور و خستهکننده نیست و همان جزییات کمی هم که نویسنده به مخاطبان میدهد، باعث درک بهتر و همذاتپنداری عمیقتر در آنها میشود. در کنار داستان اصلی کتاب، داستان شخصیتهای دیگر هم با دقت و خط داستانی منسجم نوشته شده است. سرنوشت و داستان زندگی تمام این افراد با هم ارتباطی نامرئی دارد و در نهایت تصویر کاملی از کل محتوا و پیام نویسنده به مخاطب میدهد.
بهرام موذن نویسندهی ایرانی متولد سال 63 است. این نویسندهی جوان اولین بار در سال 91 دست به قلم شد و کتاب فراری را منتشر کرد. این کتاب با این که تجربهی اول نویسندهاش بود، باز هم توانست با استقبال خوبی از سوی مخاطبان همراه شود. تا جایی که در سال 93 به چاپ دوم هم رسید. کتاب فراری را انتشارات البرز منتشر کرده است.
پس از پروازی مستقیم و موفقیت آمیز، مسافران در خاک آلمان، در شهر رویایی هامبورگ به سلامت بر زمین نشستند.
پلههای هواپیما، پس از توقف کامل آماده شد و با اعلام خلبان، مسافران هواپیما را ترک کردند. با پایین آمدن از پلهها وارد خاک غریب شهر هامبورگ شدند.
کارن و شایان هم مثل بقیه مسافران هواپیما را ترک کردند و دوان دوان و با شتاب به سمت سالن فرودگاه رفتند.
هوای مطبوع و دلنشینی بود و آفتاب درخشان بر پهنهی آسمان میدرخشید. در این چشمانداز بینظیر، شهر، زیبایی و طراوت دلپسندی داشت. شایان و کارن که رویایشان را به ثمر رسیده میدیدند، حالا دیگر فرسخها با شهرشان فاصله گرفته بودند و حالا خود را در سرزمینی میدیدند که به هر جا مینگریستند فقط زیباییِ چشمنوازی میدیدند. در میان این همه زیبایی بوی غربت آشکارا به مشامشان میرسید. آن دو که بیصبرانه مشتاق بودند تا هر چه زودتر پیش جیمز آبی بروند، لحظهای هم درنگ نکردند و بی معطلی پس از خروج از فرودگاه، به طرف ویلای جیمز رفتند.
خودرو نیم ساعتی در راه بود. در این مدت، هم شلوغی شهر و هم بزرگ بودن آن به چشم پسرها آمد.
راننده خودرو را در گوشهای متوقف کرد. کارن و شایان پس از پرداخت کرایه پیاده شدند. ویلای دایی جیمز که نامش «پسران من» بود، خیلی رویایی به نظر میرسید. مانند چیزی که همه در رویاهای دست نیافتنی خود میدیدند.
کارن و شایان، با گامهای آهسته و نگاههایی مبهوت جلوی در ویلا ایستادند. پس از زدن زنگ، بی آن که کسی پاسخشان را بدهد، در به آهستگی باز شد. حیاط ویلا بسیار بزرگ و وسیع بود و زیبایی و چشمنوازیاش از هر سو جلوهگر بود. درختان سر به فلک کشیده، گلهای زیبا و معطر چنان بودند که انگار ویلا بهشتی بود که غرق در جلوههای زیبای طبیعت شده باشد.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۰۲ مگابایت |
تعداد صفحات | 208 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۶:۵۶:۰۰ |
نویسنده | بهرام موذن |
ناشر |