بعد زل میزنم به درختهایی که بلند و تنومند دو طرف خیابان را پرکردهاند، همهاش تقصیر همین درختهاست، همین جوی آب که دارد شره کنان پایین میریزد، همین کوهی که از اینجا هم پیداست، اگر اینها نبودند اصلا من عاشق نمیشدم!
و بعد صدای خندههای هر دویمان میپیچد لای همین درختهایی که میدویدیم، اصلا نعیمه میدانست صدای خنده که میپیچد توی خیابان چه شکلی است؟!