ریک ریردان یک نویسندهی متفاوت با ایدههای خلاقانهی جذاب است. او معلم تاریخ بوده است و افسانههای زیادی را میشناسد. او در مجموعه داستانهایش افسانهها و اسطورههای ملل مختلف را با دنیایی که امروز در آن زندگی میکنیم آمیخته و ماجراجوییهایی هیجانانگیز برای نوجوانان خلق کرده است. او در پنجگانه پرسی جکسون سراغ خدایان یونان رفته و در وقایعنگاری خاندان کین از خدایان مرسی میگوید او این بار در مجموعه مگنس چیس و خدایان آسگارد به سراغ افسانههای مردم شمال اسکاندیناوی رفته است.
شمشیر تابستان با نام اصلی «sword of summer» اولین بار سال ۲۰۱۵ منتشر شد. این اولین جلد از مجموعه داستانهای مگنس چیس است. مگنس چیس قهرمان این سری از کتابهای ریردان یک نوجوان ۱۶ سالهی بیخانمان و یتیم و البته یک نیمه خدای نورسی است. داستان شمشیر تابستان از زبان مگنس نوشته شده است و با پی بردن او به هویتش آغاز میشود.
شمشیر تابستان پس از انتشار نظرات زیادی را به خود جلب کرد و بسیاری از منتقدان ریردان را برای طرح داستان، شوخطبعی، مضامین جالب و شخصیتپردازی عالی ستایش کردند. این کتاب در لیست پرفروشترین کتابهای نوجوانان در نیویورک تایمز و آمازون قرارگرفته است و برندهی جایزهی گودریدز به انتخاب خوانندگان هم شده است. این کتاب به بیش از ۹ زبان برگردانده شده است و خوانندگان زیادی در سراسر جهان دارد.
در زمان شروع داستان او مادرش را از دست داده و دو سال است در خیابان زندگی میکند. یک روز صبح شخصی به نام بلیتز او را از خواب بیدار میکند و به او میگوید پدر و دختری با یک اعلامیه به دنبال او میگردند. او آنها را از دور میبیند و کمی بعد متوجه میشود آنها دایی فردریک و دخترداییاش هستند و البته روزهایی را به خاطر میآورد که مادرش خواسته بود هردویشان از خانواده و بهخصوص دایی راندالف دور شوند. او برای فهمیدن اینکه چرا آنها پس از مدتها به دنبالش میگردند مخفیانه به خانهی دایی راندالف میرود اما با او مواجه میشود و راز نیمه خدا بودنش را میفهمد. بلافاصله یک مبارزه اتفاق میافتد و مگنس در اثر برخورد با آب کشته میشود اما همه چیز تمام نشده است، او پس از مرگ در دنیای خدایان نورسی از خواب بیدار شده است و حالا وظایف مهمی برای نجات جهان بر عهده دارد.
ریچارد راسل ریوردان جونیور نویسندهی آمریکایی اهل تگزاس است. او در دوران نوجوانی به موسیقی علاقه داشت و تصمیم داشت با شرکت در برنامه موسیقی کالج ایالتی تگزاس به یک نوازندهی گیتار تبدیل شود اما اتفاقات به شکل دیگری پیش رفت و او به دانشگاه ایالتی تگزاس در آستین رفت و مدرکش را در رشتهی تاریخ دریافت کرد. پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه ریک ریردان به مدت ۸ سال بهعنوان معلم در دبیرستان تدریس کرد.
ریردان اولین کتابش به نام تکیلای بزرگ قرمز را سال ۱۹۹۷ منتشر کرد. این کتاب اولین جلد از مجموعهی ناوارو است که داستانهایی ماجراجویی برای بزرگسالان هستند. بعدها زمانی که ریک ریردان در داستانهای شبانهای که برای پسرش هیلی تعریف میکرد شخصیت پرسی جکسون را خلق کرد به نوشتن ماجراجوییهای فانتزی برای کودکان و نوجوانان رو آورد. در این داستانها پسر نوجوان آمریکاییای که فهمیده است یک نیمه خداست به ماجراجوییهای هیجانانگیز میرود. اولین داستان ریردان برای نوجوانان دزد آذرخش نام دارد که سال ۲۰۰۵ منتشر شد. از آن زمان تاکنون ریردان تعداد زیادی کتاب با حضور این شخصیت نوشته است که از میان آنها میتوان به «پرسی جکسون و خدایان یونان»، «خانه هادس»، «نشان آتنا»، «نبرد هزارتو»، «دریای هیولاها»، «پسر نپتون» و «خون المپیان» را نام برد. ریردان مجموعههای دیگری مانند تنها ایستاده و وقایع نگاری خاندان کین را نوشته است و در نوشتن تعدادی از داستانهای مجموعه سیونه سرنخ برای کودکان و نوجوانان نیز مشارکت داشته است.
مجموعه مگنس چیس مانند سایر داستانهای ریردان خوانندگان زیادی در ایران دارد. این مجموعه دو بار به فارسی برگردانده شده است. اولین ترجمهی کتاب شمشیر تابستان متعلق به آرا جواهری است و نشر بهنام آن را منتشر کرده است. نسخهی الکترونیک این ترجمه را میتوانید از فیدیبو دانلود کنید. ترجمهی دیگری که از شمشیر تابستان در بازار کتاب ایران موجود است برگردان سهیلا اله دوستی است که سایهگستر سال ۹۹ چاپ کرده است.
بهترین جوابی که میتوانم به این سؤال بدهم این است که این فقط یک کتاب نیست بلکه یک ماجراجویی بزرگ است بنابراین اگر خواندنش را شروع نکنید یک ماجراجویی هیجانانگیز را از دست دادهاید. ریک ریردان نویسندهی فوقالعادهای است که در کنار هم گذاشتن وقایع عالی عمل میکند. وقتی خواندن یکی از داستانهای این نویسنده را شروع کنید پس از چند دقیقه دیگر زمان و مکان را احساس نخواهید کرد. شمشیر تابستان شروع یک ماجراجویی در دنیای خدایان نورسی است و اگر میخواهید یک نوجوان ۱۵ ساله را به خواندن علاقهمند کنید این کتاب را به او هدیه دهید.
شاید شمشیر واقعاً درخواست من را شنیده است. شاید خودم این جادو را خلق کرده باشم و شاید توهم زده بودم و یک شمشیر بزرگ را به گردنم آویزان کرده بودم. فکر کنم هرکس این مدال را به گردنم ببیند به چیزی شک نمیکند. وقتی به میدان کوپلی رسیدم، هوا کاملاً تاریک بود. خبری از بلیتز و هارت نبود که کمی نگرانم کرد. کتابخانه شبها بسته بود. نمیدانم آقابزرگ روی پشتبام منتظرم بود یا نه اما در این لحظه اصلاً نمیخواستم از دیوار کتابخانه بالا بروم.
روز بسیار طولانیای بود. هرچقدر هم ابرقدرتی در کار باشد، من خسته بودم و از گرسنگی میلرزیدم. اگر آقابزرگ سیب را بخواهد خودش میآید آن را میگیرد. در غیر این صورت خودم آن را میخورم.
روی پلههای جلو کتابخانه نشستن. سنگ در زیر گردنم تاب میخورد، انگار هنوز در قایق هارالد بودیم. در هر طرفم مجسمه یک بانوی برنزی روی تخت قرار داشت. یکی از آنها نماد هنر بود و دیگی نماد علم، اما از نظر من هر دو فقط منتظر زنگ تفریح بودند. درحالیکه شالهای برنزی روی سرشان بود، به دستههای تختشان تکیه داده بودند و به من نگاه میکردند، انگار بپرسند هفته سختی داشتی، نه؟
از روزی که به تالار ختمم رفتم، این اولین باری بود که تنها بودم و خطری تهدیدم نمیکرد... البته نمیدانم اینکه آدم بایستد و به جنازه خودش نگاه کند تنهایی محسوب میشود یا نه.
مراسم ختم و تشییعجنازهام حتماً تاکنون برگزارشده است. تابوتم را تصور کردم که داخل خاک گذاشته میشود. دایی راندالف به عصایش تکیه داده و اخمهایش درهمفرورفته است. دایی فردریک با لباس نامتعارفش، گیج و سردرگم ایستاده است و آنابت... نمیتوانم تصور کنم او چه حالی دارد.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۹۰ مگابایت |
تعداد صفحات | 504 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۶:۴۸:۰۰ |
نویسنده | ریک ریردان |
مترجم |