این بار داشتم میرفتم به سمتش که با صدای بوق اتوبوس از خواب پریدم. چشمانم باز بود اما انعکاس آن خواب هنوز در ذهنم جریان داشت. حتی برای یک لحظه هم نمیتوانستم به چیز دیگری فکر کنم. درست مثل ماهیای که از تنگ آب بیرون افتاده باشد، خیال آن ماهی به سمتی جز آب، شنا نمیکند!
ـ چیزی شده دخترم؟ چرا اینقدر پریشونی؟؟
- چی؟... من؟.... نه من خوبم
-خوبی؟ چیزی نمیخوای؟
-نه خیلی ممنون.
- خواب رفته بودی مادر، این برگههات افتاد کف اتوبوس، بیا بگیرشون
-دستتون درد نکنه ببخشید... اصلاً نفهمیدم کی خوابم برد
- خواب میدیدی مادر!؟
-خواب! آهان بله... خواب میدیدم
- خیره انشالله... کارت چیه مادر؟
- تدریس میکنم.
ـ چی؟
-معلمی، تدریس، درس میدم...