(نسخه pdf)
انگار همین دیروز بود. ۲۵ تیرماه ۱۳۳۵ که...
من و مجید تیموری فر، چشم در چشم و زیر لب گفتیم :
سیامک به دنیا آمد.
منتظر افسوس پدر بودم که لبخندی زد. لبخندی کم رنگ و نافذ با بار عارفانه عرفانی صمیمی. کاملا متفاوت با نوع بازاری آن که به قصد مصلحت در مجالس ترحیم دادو ستد می شود. بلافاصله دود می شود و سیاهی ریا بر جا می ماند.
لبخند دانا و عارفانه پدر که حمیدش شناختیم، هوای مجلس را عوض کرد...