اواخر شهریور بود و نشانههای پائیز روی درختان خودنمایی میکرد. نسیم آرامی میوزید که خون به دل نیاز میکرد. برای اونسیم پائیزی همیشه بوی دوری و تنهایی میداد. هرچه سعی میکرد در دقایق آخر چهرهای شاد و متبسم داشته باشد، موفق نمیشد. امید، دست او را گرفته بود و گویی قصد رها کردن آن را نداشت.