در سالهای کودکی تفکر یا سنجشی که بتواند در امور سیاسی و اجتماعی قضاوت کند در من وجود نداشت، ولی شنوندهای بودم برای شرح ناامنی و مصایب گذشته، اعمال رضاشاه، جنگ و ستیزهای ایلات و خوانین، خیابانکشیها، تغییر لباس، برداشتن عمامه و چادرها و زار و شیونهای مربوطه که در هر گفتوگو و نشستی رایج بود. وقتی قانون نظام وظیفه تصویب شد عزای عمومی برپا شده بود و آن را نظام اجباری میگفتند. پاسبانهایی در نواحی مختلف مأمور جلب جوانان بودند. در کوچهها کمین نموده جوانان مشمول را دستگیر و تحویل کمیسری (کلانتریها) میدادند و تا مدتها صدای شیون و زاری مادران ایشان در کوچهها شنیده میشد. اما هنگامی که خدمت سربازان دور اول به پایان رسید و به خانههای خود برگشتند، وحشت و ترس مردم کم شد.