خیلی وقت است که میخواهم در مورد این صدا با کسی حرف بزنم اما نمیشود. به هر کسی که بگویم میگوید تأثیر شیمیدرمانی است. مگر شیمیدرمانی همین یک اثر را روی من بگذارد. هیچ فایده دیگری که ندارد.
صدایی مبهم توی وجودم میآید و میرود. انگار میکروفونی کوچک توی دلم جاسازی کردهاند. صدا را از گوشهایم نمیشنوم، از ته دلم میآید بیرون اما آنقدر کم است که فقط خودم میشنوم. این را به هیچکس نمیتوانم بگویم، حتی سمیرا. همینطوری هم از من فراری است. اصلاً نمیخواهد پیشم بماند. همهاش بچهها را بهانه میکند و میرود. وقتی هم که هست فینفین میکند و سرش را میاندازد پایین تا من چشمهای کاسهی خونش را نبینم.
راستش اوایل فکر میکردم صدای رودهام است. هر چه باشد دارد سلولهای اضافی تولید میکند تا هرجوری شده مرا بکشد.