حتی در خیال صدای گذاشتن صندلی را برای نشستن تو شنیدم؛ چه با شکوه و چه با وقار میآمدی. میآمدی و میآمدی ولی هر دم کم رنگ و کم رنگتر میشدی بهگونهای که هرگز نه به من و نه به صندلی نمیرسیدی ولی من همچنان غرق تماشای تو میماندم زیرا تو شاخصترین میهمان خاطرات منی. همیشگیترین چهرهای که همیشه تنها در دلم نشستهای.