عقل درضمن کل تاریخ متافیزیک، آواره بوده است. در زمانۀ نیهیلیسم، این آوارگیِ ضمنی عقل برملا میشود و بهصراحت آشکار میگردد. در دوران مدرن یا زمانۀ دکارتی، عقل قدرتِ و حقِ طرحکردن و وضعکردن طبیعت، معنا و بنیاد موجودات را منحصراً از آن خودش میداند. درنتیجه، اعطای معنا به امر بیمعنا صورت میگیرد، که تحمیلِ ساختار سوبژکتیو مفاهیم، الفاظ، گرامر و منطق به اشیاء است. در اینجا هر چیزی که با این بهحضور آوردن یا بازنمود سازگار نباشد، به «امر نامعقول» تحویل میشود. هر معنایی از عقل که به جایگاهی تعلق داشته باشد و طبیعت خود را به جایگاهی فارغ از ساختۀ خود مدیون باشد، از دست رفته است و این امر آشکارا عقل را آزاد گذاشته است که بهنحو دلبخواهی، محیطش را برای مقاصد سوبژکتیو خود محاسبه و دستکاری کند.