ناگفته پیداست که هر اثری دارای منطقِ مخصوص به خود است که میبایست طبیعتا مدافع خویش باشد و چون سربازی بیسلاح و یا با سلاح (هر سلاحی) از خود دفاع کند! اما ذکر نکاتی پیرامون کتاب «لغات میغ» بیفایده نیست، بخصوص در هنگامی که اولین هدفِ نویسندهای اینچنینی - ارایه ساختارشکنی مناسب و آوردن تلاشی - اگرچه کوچک - در صددِ رفعِ توهّم این سالها، تحتِ عنوان ادبیات باشد؛ و صد البته - ناسپاس نیستم و تلاشهای صادقانه خیلِ کثیری از نویسندگان معاصر را ارج نهاده و خود را مدیون آنان میدانم، که انکارناشدنی است. «ما هر یک برروی شانههای دیگری میایستیم»! منظورم از توهّمِ این سالها، آنگونه رمانهایی است که در صدد ارایه چیزی نیستند و تنها به افولِ و زوال مُخاطب خویش میاندیشند.
سهم ما از کلّ تولید فکر جهانی چیست؟ چگونه میتوانیم در دنیای کنونی مدعی برداشتن گامهایی بلند در جهتِ مقابله با روند جهانیسازی باشیم و اصولاً اَدَوات و آذوقههای ما در این مقابله، در کجاست؟
چگونه میتوانیم در این دهکده کوچک جهانی، مختصات خود را ثبت کنیم؟