آقای مشهدیپور، همسایهی دیواربهدیوار سلمانی، وقتی جلوِ مغازهی خیاطیاش روی صندلی پلاستیکی نشسته بود و چای مینوشید، به آقای خرسندی که در درگاه سلمانیاش ایستاده بود، گفت: «کل جریان ناموسی بوده. بله آقا، ناموسی. یادت هست که آقای ماهان دستی هم در نوشتن داشت؟ یکی دوبار چیزهایی توی روزنامه نوشته بود که آورد گذاشت روی میز مغازه و من هیچوقت وقت نکردم درستوحسابی نگاهی بهشان بیندازم. وقتم کجا بود آقاجان. بگذریم؛ انگار آقای ماهان، با زن این آقا ریخته بوده رو هم. این اواخر هم نقشههایی کشیده بودهاند تا سر شوهره را زیر آب کنند. بله آقا. پسرم زنه را میدیده که یکسره دوروبَر کتابفروشی میپلکیده و بیخودی لاس میزده، بدون اینکه چیزی بخرد یا مثلاً چیزی بخواهد که آقای ماهان بگوید نداریم. هیچی. هیچی. حتا پسرم با گوشهای خودش شنیده که آقای ماهان، زنه را به اسم کوچک صدا میکرده؛ ماهی! اسمش ماهی بوده. یا یک همچو چیزی!