رادن آدمی بود که بعد از شام، گیلاس شراب در دست، به دوستان مردش پنهانی میگفت: «دیگر هیچ زنی زیر سقف من نخواهد خوابید!»
این را با غرور میگفت و تا حدی لافزنانه، درحالیکه لبهایش را ورمیچید: «حتی خدمتکارم هم برای خواب به خانهی خودش میرود.»
ولی این موضوع کمی مضحک بود، زیرا خدمتکارْ زن مهربانِ حدوداً شصتسالهای بود. از اینها گذشته، رادن زن داشت و از بابت او در دل احساس غرور میکرد، مثل یک دارایی خوب، و همچنان نامههای بامزهای بههم مینوشتند و گهگاه که نیمساعتی یکدیگر را میدیدند رادن با او رفتاری بانزاکت و شوخطبعانه داشت. رادن رابطهای عشقی هم داشت که پیش میرفت. خب، اگر رابطهی عشقی نبود، پس چه بود؟ بگذریم!
«نه، تصمیم جدی گرفتهام که دیگر هیچ زنی زیر سقف من نخوابدـ نه حتی یک گربهی ماده!»
آدم به سقف نگاه میکرد و از خودش میپرسید مگر این سقف چه کار اشتباهی کرده است. علاوه بر این، سقف خانهی او نبود. او فقط آنجا را اجاره کرده بود. باری، وقتی مردی میگوید «سقف من» منظورش چیست؟ سقف من!