شب بود، شبی سیاه؛ اما پر ستاره. ستارهها، به چشمهایی نیمه باز میماندند که به جاسوسی برای سلطان تیز شده بودند. هیچ کس نبود. دوستان، یاران، شاگردان و آشنایان چون غبار در بینهایت شب گم شده بودند.
در ظلمت و تاریکی، کشته «موج بیآرام دریاهای دور» را میبردند تا در گوشهای پنهان به خاک بسپارند.
«احمد امین» یکی از بیشماران بود. او، پس از حضور بر مقبره سید جمال چنین نوشت:
«بر سر مزار وی ایستادم و گفتم: اینجا آرامگاه زنده کننده نفوس و آزاد کننده عقول و تکان دهنده دلها و بر انگیزنده ملتها و متزلزل کننده تختهاست. کسی در این جا آرمیده است که سلاطین وقت، بر عظمت او، رشک میبردند و از زبان و سطوت او در هراس بودند، و دولتهای صاحب ارتش و تجهیزات، از او بیمناک بودند و کشورهایی که آزادی در آنجا موج میزد، حوصلهشان از حریت او به تنگ آمده بود....
اینجا آرامگاه کسی است که بذرهای انقلاب «عرابی پاشا» را افشاند و آن کسی است که همه نفوس را در ایران برای انقلاب برانگیخت و آن کسی است که در سراسر جهان اسلام، با دولتهای بیگانه مبارزه کرد و خواستار اصلاحات اجتماعی بود....»