من صبر میکنم. تو صبر میکنی آنها صبر می کنند تا بتوانی از جایت بلند شوی و برای مسعود و برای بقیه مراسم بگیرید. تا بیایند بریزند توی خانه و شلوغ کاری کنند. حیاط را آب بپاشند و درمورد نحوهی شهادت هم نظر بدهند.
لبخند تو بر میگردد قرق میشکند. همه جا پر از صدا میشود و زندگی جریان پیدا میکند. برای همین وقتی لبخندت رفت فهمیدم که رفتنی شدهای...