اینک که در ماه ضیافت تو و بر سر خوان گستردهی عنایت تو دست نیاز به سوس تو آورهام تو را نه به خویش میخوانم که بندهای ناچیز به خویش چه میتواند خواست؟
تو را میخوانم بدانچه خود میخواهی و بدانچه خود دوست میداری، قسم میدهم تو را به لحظه لحظهی دعوت پیامآورانت، به آن لحظه که ابراهیم بت میشکست، بدانگاه که ایوب عهد میبست، بدان زمان که یوسف در چاه مینشست. به نوای داود، به سوز یحیی، به خروش موسی، به دعوی عیسی، قسم میدهم تو را به قدمهای مصطفای تو بر سنگهای «حرا»، به نفسهایی که به شماره افتاده بود از ندای «اقرأ» قسم میدهم تو را به عظمت علی و عزم استوارش، به قاطعیت ذوالفقارش، به دل آسمانیش، به اسرار نهانیش، به آن چاه که گاه و بیگاه نالههایی سوزناک میشنید در سکوت نخلستان قسم میدهم تو را به گریهای بیتاالاحزن،به در نیم سوخته، به دستهی آن آسیا که خون دستانی را به یادگار گرفته.