ایرانیان باستان به کار و کوشش و شادی و کامرانی و شکر نعمتها در مواقع معین خویگر بودند، چنانکه از یکسو سوکواری در میانشان منع شده بود و روزه گرفتن را زجردادن خویشتن تلقی میکردند و از سوی دیگر شادی و شادخواری جزو خصایص روحی آنان شده بود؛ به طوری که کتیبههای هخامنشیان معمولاً با نیایش اهورمزدا که آفریدگار زمین و آسمان و مردمان است و برای مردمان شادی آفریده، آغاز میشده است.همین عقیده به شادی و آرامش روحی در ادبیات ایرانی مقام مهمی دارد. مثلاً وقتی گیو هفت سال در توران به دنبال کیخسرو میگردد و دلش هوای یار و دیار میکند میداند که یارانش «یکی نامجوی و دگر شادروز»اند،و فردوسی در پایان داستان سیاوش میگوید این فلک بیانصاف است و «ازو تو جز از شادمانی مجوی/ به باغ جهان برگ اندُه مبوی» و بهترین طریقه برخورداری از نعمتهای خدادادی را در این میداند: «به خوشی بناز و به خوشی ببخش/ مکن روز را بر دل خویش رخش» زیرا «کمی نیست در بخشش دادگر»؛از اینرو، نگهداری جشنها و ایام شادی را از وظایف مردم میداند و در پایان سخن از پیدایش «مهرگان» بر اثر پیروزی فریدون، اندرز میدهد: «اگر یادگارست ازو ماه مهر/ بکوش و به رنج ایج منمای چهر»...