«تمام سالهای انتظار» رمانی عاشقانه و خانوادگی است که داستان پرفراز و نشیبی دارد. «مهری سادات هاشمی» با نوشتن این کتاب توانسته ضمن خلق داستانی جذاب و پرکشش، برخی از مسائل عمیق اجتماعی و فرهنگی را هم بیان کند. کتاب تمام سالهای انتظار را انتشارات درسا در سال 91 منتشر کرده است.
«شهرزاد» دختری چهارده ساله است که از همان کودکی به پسرعمویاش «سینا» علاقهی زیادی دارد. اما سینا پسر از خودراضی و مغروری است که مدام شهرزاد را آزار میدهد و او را تحقیر میکند. سالها میگذرد و شهرزاد در همان دانشگاهی پذیرفته میشود که سینا هم در آن مشغول به تحصیل است. شهرزاد در تمام این مدت هنوز هم به سینا علاقه دارد و حالا به نظر میرسد که سینا هم از قالب پسربچهای لجباز و مغرور بیرون آمده است. پس از مدتی سینا از شهرزاد خواستگاری میکند و او میپذیرد. اما این ازدواج از چیزی که شهرزاد همیشه در رویاهایاش میدید، خیلی دور است.
درباره کتاب تمام سالهای انتظار
تصمیمات هیجانی و احساسات پرشور دوران جوانی و نوجوانی، باعث میشود تا شهرزاد و سینا وارد مسیری شوند که انتهایاش پیدا نیست. در این میان خانوادهها هم با همان شعار همیشگی «عقد دخترعمو و پسرعمو»، با این جریانات کنار میآیند و زمانی تصمیم به مداخله و پادرمیانی میگیرند که دیگر دیر شده است. شهرزاد و سینا دو جوانی هستند که هنوز هم به بلوغ فکری و رفتاری کامل نرسیدهاند و صرفا از روی علاقه و شور همیشگی که از کودکی همراهشان بوده، تصمیم میگیرند با هم ازدواج کنند. شاید در این میان، دادن زمان بیشتر به رابطهای احساسی و از پیش تعیین شده میتوانست جریانات زندگی این دو نفر را طور دیگری پیش ببرد. با این حال این صبر و تحمل است که اجازه میدهد زمان همه چیز را حل کند و دنیا باز هم جای زیبایی برای زندگی کردن باشد.
با این که شخصیتهای زیادی در این داستان وجود دارد، نویسنده توانسته به خوبی به این افراد هویت بدهد. شخصیتهای این کتاب، آدمهای زمینی هستند که همین گوشه و کنار زندگی میکنند. آنها قهرمان نیستند. افرادی هستند با تلفیقی از خوبیها و بدیهایی که جریانات داستان را پیش میبرند و گاهی حتی شرایط را با ناآگاهی و ناخواسته، بغرنج میکنند. شخصیت زائدی در این داستان وجود ندارد و هر کس در جای خود، به خوبی توانسته نقش خود را ایفا کند. نویسنده توانسته شخصیتهایی خلق کند که با وجود تخیلی بودن، خیلی واقعی و ملموس بهنظر برسند.
هاشمی در ساختن و پرداختن این داستان چندان به حاشیه نرفته است. او نویسندهای است که علاقهای به زیادهگویی ندارد و یک راست سر اصل مطلب میرود. او در این کتاب چندان قلمفرسایی نکرده است و داستانش را خیلی راحت و روان تعریف میکند. این نویسنده چندان اصراری روی استفاده از ادبیات فاخر و سنگین ندارد. او داستاناش را با استفاده از همان کلمات ساده، خیلی خوب ساخته و پرداخته است. توصیفات نویسنده از افراد، مکانها و اتفاقات چندان ملالآور و خستهکننده نیست و جزییاتی که نویسنده به مخاطبان میدهد، باعث درک بهتر و همذاتپنداری عمیقتر در آنها میشود. همانقدر که ماجرای کتاب را جلوی چشم مخاطب زنده کند و او را به دل داستان بکشاند، برای شرح حال و توصیفات داستان کافی است.
هاشمی در این داستان روابط بین آدمها و احساسات پنهان و آشکار آنها را خیلی خوب کند و کاو کرده است. او در این داستان یک سوژهی راحت و معمولی پیدا کرده که توانسته از آن داستانی پرکشش و جذاب خلق کند. زبان شخصیتها و گفتوگوها خیلی نزدیک به زندگی واقعی است و تاثیر پیام نویسنده را در مخاطب عمیقتر میکند. اتفاق عجیب و غریبی در این داستان نمیافتد. هنر نویسنده در ساختن و پروردن شخصیتهای اَبر قهرمان و اتفاقات غافلگیر کننده نیست. حدیث نفس شخصیتهای داستان و دوراهیهای اخلاقی چیزی است که معنای متفاوتی به محتوای این کتاب میدهد.
صدای آواز پرندگانی که نمیشناخت، درهمآمیخته با هم، در فضای باغ طنینانداز بود. شهرزاد دوست داشت ساعتها در سکوت همانجا بنشیند و به این صدای پرهیاهو، اما آرامشبخش گوش کند.
نسیم لابهلای شاخه درختان گردو و گیلاس میچرخید و برگها آرام، آرام، روی هم سُر میخوردند. الهام مادر شهرزاد، همراه با سوسن، همسر عمو صابر، در باغ مشغول چیدن گیلاس از درختان بودند، تا با آن مربا درست کنند.
نمیدانست پسرعمویش سینا آخر هفته به فشم میآید یا باز هم درس را بهانه میکند و نمیآید. فکر کردن به سینا از زمان کودکی تا به آن روز عادتش شده بود و حتی یک لحظه هم از خیالش فارغ نمیشد. صدای الهام، او را از عالم خیال بیرون آورد که سبد پر از گیلاس، به دست، داشت به سمتش میآمد و میگفت:
-شهرزاد جان، به جای این که اینجا بیکار بنشینی، برو کتابخانه را جارو بکش.
ناچار برخاست و به داخل خانه بزرگ و قدیمی مادربزرگ رفت که طبقه اول آن، یک سالن بزرگ سرتاسری، به اضافه سرویس بهداشتی و کتابخانه داشت و طبقه دوم آن شش اتاق خواب و حمام.
پدربزرگ، فروش باغ فشم را ممنوع کرده بود، چون همه بچههایش به یک نسبت از آن سهم داشتند و فصل ییلاق که میشد، معمولا اوایل تابستان، با هماهنگی قبلی، فرزندان و نوههایش، دسته جمعی به آنجا میرفتند تا هم از سرسبزی و صفایش لذت ببرند، هم دور هم جمع باشند.
شهرزاد با قدمهایی سرخوش به سمت کمدی رفت که جارو داخل آن قرار داشت، اما در سن چهارده سالگی هنوز قد و قواره اش آن قدر بزرگ نشده بود که توان بلند کردن جاروبرقی قدیمی را داشته باشد. پس آن را دنبال خود تا کتابخانه کشید.
از جاروکشی که فارغ شد، در موقع گردگیری کتابها، از هر کدام چند خطی خواند، تا بلکه از میان آنها موضوع مورد علاقهاش را برای مطالعه پیدا کند و سرگرم خواندنش شود که ناگهان دست نوشتهای صحافی شده توجه او را به سمت خود جلب کرد که روی جلد قهوهایِ آن با خطی زرین نوشته شده بود:
«حاج آقا مرادخان، بزرگ خاندان پارسا»
چشمهایش از تعجب گرد شد و از خود پرسید:
«این دیگر چیست؟ چرا تا به حال آن را ندیده بودم؟ شاید دفتر خاطرات است».
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۷۲ مگابایت |
تعداد صفحات | 376 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۲:۳۲:۰۰ |
نویسنده | مهری سادات هاشمی |
ناشر | انتشارات درسا |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۴/۱۱/۲۷ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
اوایل کتاب ریتم متوسطی داره ولی اواخر داستانش فوق العاده میشه. پیشنهاد میکنم بخونید
نوشتار خیلی خوبی نداشت. داستان منسجم و خوب جلو نمیرفت
کتاب خواندنی و سرگرم کننده ای بود .ارزش خواندن دارد
خیلی داستان جذابی نداشت معمولی بود