سالها در انزوا زیستن، زانوان غم به آغوش کشیدن و در خود فرورفتن، به دور از سودای نام و نان، تنها دلخوش به اینکه حرفهای دلت را در سینهی سفید کاغذ نگاشتهای. نه امیدی که بالآخره روزی کوچه پس کوچهای مزین به نام تو باشد یا مجسمهات را به رسم یادبود و احترام در میدانی بگذارند و تنها خواندن و خواندن و سرانجام در خلوتی فهمناک نوشتن و در پستوها تلمبار کردن. این است سرنوشت دردناک شاعران و نویسندگان راستین سرزمین ما.
هنرمندان مشرق زمین، غریب به دنیا میآیند غریب زندگی میکنند و در غربتی دردناک بدرود حیات میگویند و این حقیقت دردناک را میتوان در نوشتههای آنان دید و آنچه در پیش روی دارید حاصل یک عمر تلاش بیوقفه در کران بیکرانۀ ادبیات داستانی ماست.
صاحب این قلم نه فیلسوف است و نه سیاست مدار بلکه مردی است از تبار قلم، اهل دل، و لاجرم اندیشهای در سر و حرفی در دل دارد که میخواهد در این مجموعه به اهلش بسپارد