لبهای لرزانش را غنچه کرد. پدرش بغضش ترکید؛ اما پالینا نه. بعد از آن که پالینا را گذاشت پایین با بقیه دست داد و رفت. درِ خانه که بسته شد، پالینا دوزانو کنار یک صندلی نشست و سرش را گذاشت روی صندلی و بغضش ترکید و گفت: «باباجون!» گریهاش آرام و طولانی بود. انگار میگفت: «خدایا، چرا ترکم کرده ای؟» تا چند دقیقه شاهد غم و غصهاش بودم. در آن لحظه از کودکیاش احساسهایی را تجربه میکرد که بعضی از آدمها در کل عمرشان تجربه نمیکنند. این احساسها در ذاتش بودند. لابد در ادامهی زندگیاش باز هم چنین لحظههایی را تجربه میکرد. هیچ کس حرفی نمیزد. خانم برِتن، که خودش مادر بود، یکی دو قطرهای اشک ریخت. گراهام که داشت چیزی مینوشت نگاهش را گرداند و به او خیره شد. من، لوسی اسنو، آرام بودم.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 3.۹۹ مگابایت |
تعداد صفحات | 672 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |
نویسنده | شارلوت برونته |
مترجم |