... حال و روز الانمرو نگاه نکنید که اینقدر درب و داغون شدم و یه دستم ندارم. یک روز حظ میکردید که نگاهم کنید. صورت سفید و خوشگل، ابروهای مرتب و باریک، موهام که این قدری نبود. اووو.. بلند و سیاه و کمند. فکر میکنید الان پیراهنم چه رنگیه؟... خوب حق دارید ندونید. خودم هم اگه قبلاً نمیدونستم ارغوانی رنگ بوده الان مثل شما نمیفهمیدم. ناشکری ن میکنم... ولی.... دوست دارم امشب برای شما حرف بزنم. نگید شب اولی گیر چه پُرچونهای افتادیم. میخوام یه خورده سبک بشم. حرف که بزنیم هم شماها منو بهتر میشناسید و هم تو حرف زدن سرما یادمون میره.