«افسانهی شیدایی» رمانی ایرانی با درونمایههای عاشقانه، خانوادگی و اجتماعی است. این کتاب در قالب داستانی پرکشش توانسته عمیقترین مسائل جوانان و نوجوانان را هم بیان کند. این کتاب میتواند بهسادگی ضمن کشاندن خواننده به دنیای پرماجرای کتاب، نکتههای اجتماعی و شخصی زیادی را هم به او یادآوری کند. کتاب افسانه شیدایی را «گلرخ بیات» نوشته و انتشارات درسا آن را در سال 89 منتشر کرده است.
«نوشین» پرستاری جوان در بیمارستانی است که «شیدا» در آن بستری است. شیدا همراهی ندارد، به همین خاطر نوشین شبها کنار او میماند و روزها هم از او پرستاری میکند. شیدا با سی درصد سوختگی، آن هم در صورت و گردن به بیمارستان آمده است. همنشینی نوشین و شیدا و داستانی که شیدا از زندگیاش تعریف میکند، جریان اصلی داستان را میسازد. شیدا دختر کوچک خانواده است و خواهرش «مریم» نه سال از او بزرگتر است. اختلاف سنی زیاد اعضای خانواده با شیدا باعث شده او از همان کودکی تنها و سرکش باشد و خشماش را به بدترین روشهای ممکن نشان دهد. تا جایی که زمانی که تنها دوازده سیزده سال سن دارد، به «شهاب» نامزد «سحر» که دوست مریم است، علاقهمند میشود و برای به هم زدن ازدواج این دو نفر تمام تلاشاش را میکند. حتی پس از ازدواج شهاب و سحر، شیدا هنوز هم دست بردار نیست و سعی دارد با جدا کردن این دو نفر، خودش با شهاب ازدواج کند و این درحالی است که شیدا تازه پانزده ساله شده است. کارشکنیها و شیطنتهای شیدا باعث دردسرها و اختلافات شدیدی بین تمام خانواده و اطرافیاناش میشود.
این داستان دو راوی دارد: نوشین و شیدا، که هر دو از دید اول شخص جریانات را تعریف میکنند. داستان اصلی متعلق به شیدا است، اما موازی با آن از زندگی و دغدغههای نوشین هم میخوانیم. نویسنده توانسته در روایت همزمان این دو داستان، تعادل خوبی ایجاد کند. خط داستان چندان پراکنده نیست و مخاطب را گمراه نمیکند. لحن شخصیتها و انتخاب کلمات نویسنده به خوبی نشان میدهد که هر لحظه با کدام داستان و کدام راوی سروکار داریم. و این خود نشاندهندهی قلم خوب و شخصیتپردازی درست نویسنده هم هست.
قهرمان یا به زبان بهتر، قهرمانان این داستان، نوجوانان هستند. کسانی که دوران پرآشوب و آشفتهی دوران بلوغ را میگذرانند. انتظار میرود بزرگترها در چنین دوران حساسی، بیشتر مراقب روحیه و احساسات این افراد باشند. اما همانطور که در این داستان هم میبینیم، کم نیستند خانوادههایی که با بیاطلاعی و ناآگاهی، باعث تشدید احساسات ضد و نقیض نوجوانان میشوند و آنها را به سمت کارهای خطرناک و جدیتری سوق میدهند.
شیدا دختری است که اگر همراهی صمیمی و درستکار کنارش بود، قطعا سرنوشت متفاوتی پیدا میکرد. خواهرش مریم که در تکاپوی ازدواج و پر از شور جوانی و درس و دانشگاه است، چندان اهمیتی به حال و هوای شیدا نمیدهد. هر چند از همان کودکی هم همیشه مریم «دختر خوب» و شیدا «دختر بد» بوده است. مادر شیدا که حالا چندان حال و حوصلهی یک نوجوانِ پرانرژی را ندارد، همیشه او را با خواهرش مقایسه میکند. شیدا برای این که مورد توجه و محبت خانواده قرار بگیرد، سعی میکند خودش را بزرگتر از چیزی که واقعا هست نشان دهد. اینجا جایی است که خانوادهاش با یک کلام ساده و رفتاری ملایم میتوانند او را متوجه شرایطی که در آن قرار دارد، بکنند. اما تا زمانی که مادرش او را با القابی ناشایسته و نامناسب خطاب قرار میدهد، شیدا هم مدام روی رفتارهایاش اصرار بیشتری میکند.
غفلت خانوادهها از وضعیت بحرانی چنین نوجوانانی میتواند عواقبی داشته باشد و زندگیهای زیادی را به نابودی بکشاند. این وسط کسی مقصر نیست، اما همه قربانی هستند. دانش ناکافی خانوادهها و سرسری گرفتن خیلی از اتفاقات و رفتارها، نتیجهی زنجیرهی اشتباهی از یک نوع سبک زندگی است که از گذشته تا امروز همچنان باقی مانده است. تنها زمانی میتوان افراد سالم و در کنار آن جامعهی سالمی داشت که بتوان دانش خانوادهها و افراد را در مهارتهای زندگی و اجتماعی افزایش داد.
گلرخ بیات نویسندهی ایرانی متولد سال 56 است. این نویسنده تا امروز چند کتاب نوشته که همهی آنها با استقبال زیادی از سوی طرفداران رمانهای فارسی روبهرو شدهاند. بیات نویسندهای است که در همیشه در بطن داستانی جذاب سعی میکند برخی مسائل مهم اجتماعی و فرهنگی جامعهی امروز را هم بیان کند. «سهم ما» و «دخترِ توی آینه» از دیگر آثار این نویسنده هستند.
وقتی نگاهش کردم تا ببینم چه جوابی میدهد، چشمهایش بسته بود. چراغ کوچک کنار تخت را خاموش کردم تا نور کم آن سوختگیهای روی پلکش را آزار ندهد. حالا من هم به شبزندهداری عادت کرده بودم و خوابم نمیبرد. تا وقتی هوا گرگ و میش شد بالای سرش نشسته بودم و به گذشته پرماجرایش فکر میکردم. به قاب عکس روی میز خیره شدم. زن جوانی بود که با صورتی شاداب و درخشنده رو به دوربین میخندید. خندهاش صدا داشت و سرزندگی از برق چشمهایش معلوم بود. پسربچه داخل عکس هم کپی برابر اصل مادرش بود؛ با این تفاوت که موهایش بر اثر تابش نور یا به طور طبیعی بور بود و برق آن با نور دوربین ترکیب شده و به چشم میزد. با تأثر آهی کشیدم و قاب عکس را همان طور رو به تخت روی میز گذاشتم. کمکم هوا روشن میشد و سر و صدای پرستارها و بیماران داخل بخش به گوش میرسید. به محض اینکه پرستار کشیک بخش وارد اتاق شد کیفم را برداشتم و از آن فضای تاریک و پر از غم و حسرت بیرون آمدم. بیرون از اتاق شیدا همه جا روشن بود. با اینکه آنجا بخش سوختگی بود از هیچ کجا به اندازه آن اتاق غم و اندوه نمیبارید.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 3.۳۳ مگابایت |
تعداد صفحات | 704 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |
نویسنده | گلرخ بیات |
ناشر |