در عصر کهن ناآگاهی از رفتارهای طبیعت، مردم را به این سو کشاند تا خدایانی را برای ریاست بر تمام جنبههای زندگی بشر خلق کنند. مثل خدایان عشق، جنگ، خورشید، زمین، آسمان، اقیانوسها، رودها، باران و توفان، حتی خدایان زلزله و آتشفشان. هنگامی که خدایان خرسند بودند، نوع بشر با آب وهوای خوب، در صلح و دور از هر گونه بلایای طبیعی و بیماری به سر میبرد. اما هنگامی که آنها ناخشنود بودند، خشکسالی، جنگ و بیماری به سراغ مردم میآمد. تا زمانی که در چشم مردم ارتباط علت و معلولی در طبیعت ناپیدا بود، این خدایان به صورتی اسرارآمیز ظاهر میشدند و مردم هم در چنگال آنها اسیر بودند. اما با آمدن تالس (حدود ۶۲۴ – ۵۴۶ ق. م) در حدود ۲۶۰۰ سال قبل، اوضاع شروع به تغییر کرد. این عقیده مطرح شد که طبیعت اصول محکمی را که قابل کشف است دنبال میکند. و بنابراین فرایند طولانی جایگزینی تصور سلطهی خدایان با این نظریه آغاز شد که قوانین طبیعت بر جهان حاکم است و این قوانین مطابق نقشهای است که عاقبت یک روز خواندن آن را یاد میگیریم.