اگهان انگار دنیا روی سرم خراب شد. تنها چیزی که هرگز در مورد جاوید نمیتوانستم تصور کنم «خیانت کردن» بود. نه! این امکان نداشت. مگر نه اینکه جاوید، بارها به من گفته بود تنها «عشقش» من هستم.
قلبم داشت از تپیدن میایستاد.به خاط حماقتی که در ازدواج با او انجام داده بودم از خودم متنفر شدم و خودم را لایق کتک هایی که از او خورده بودم دانستم...
نویسنده همش از "ای کاش اینطوری بود اونطوری نبود" استفاده میکرد که اصلا مورد پسند من واقع نشد. در کل فضای داستان هم اصلا کششی نداشت و رمان درسی برای آموختن نداشت.