تنها، قهرمان و راوی داستان که معلم سرخانهای بیش نیست، باوجود اینکه رفتارهای اشرافی را از اینان آموخته؛ اما میداند که زندگی احمقانه بورژوایی آنها تا چه حد پوشالی و حقیراست و چون بر این امر آگاه است، از اینکه از این اجتماع پوشالی و مسخره دل بکند و هروقت که لازم شد، هرطور و با هرکه بخواهد زندگی کند، ابایی ندارد و حتی قماربازی خود را با آنکه همه آن را نشانه ضعف او میدانند و او را سرزنش میکنند، برتر و بهتر از تظاهر به اشرافیگری آنها میداند.
تنها چیزی که قهرمان داستان را در اجتماع حقیر اشرافی این خانواده نگه میدارد، عشق و علاقه او به دختر این خانواده است که حتی حاضر است برایش جان خود را بگذارد؛ اما این عشق نیز بهخاطر همین فاصله طبقاتی، سرانجام نافرجام میماند؛ زیرا دختر با آنکه از ته قلب خود او را دوست میدارد؛ اما در ظاهر به او مینمایاند که از او متنفر است؛ چون میداند که اگر هم بخواهد، نمیتواند خود را از قید و بند زندگی اشرافی وارهاند و سنت اجتماع به او اجازه نمیدهد که با مردی از طبقه خدمتکار جامعه زندگی کند.