مثل سیب غل خورد و به جدول کوبیده شد، صورتش کبود بود و کثیف، مرد اسکناسی انداخت و سوار شد، عابرین دیگر هم، زن سفیدتر میشد، مأمور شهرداری کراکت میم مثل مادر را کشید روی زن، دانه های باران از میان درختان خیابان شروع به باریدن کردند، زن کنار خیابان بود،کراکت تکان می خورد.