ناراحت که نبود هیچ، خیلی هم شاد و سرحال بود؛ و در همان حال که از دروازهای رد میشد که سردر آن نشانههای خانوادۀ پامفیلی نصب بود، بیمقدمه سوت ممتدی زد؛ بهیاد حساب بانکیاش افتاد که به سی میلیون لیر رسیده بود.
در مهمانخانه اتاقی به او دادند که پنجرهاش مشرف بود به دیوار حصار و به دنبال آن، به دشتی متلوّن از رنگهای ناموز ون. با فاصلهای از آنجا میشد بامهای شهر پاپنشین را دید.