«من میخواهم صحنههایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد. میتوانی نگاه نکنی، میتوانی خاموش کنی، میتوانی هویت خود را پنهان کنی، مثل قاتلها، اما نمیتوانی جلوی حقیقت را بگیری، هیچ کس نمیتواند.» اینها جملاتی از «کاوه گلستان»، فیلمبردار و خبرنگار ایرانی و پسر «ابراهیم گلستان» است که در آغاز کتاب چه کسی از دیوانهها نمیترسد آمده است. رمان جذابی که مانند تکههای یک پازل در هم پیچیده است. مهدی رضایی این رمان را نوشته است و در آن دیوانگی را به تصویر کشیده است. دیوانگیای که از شخصیت اول رمان آغاز میشود و به شکل مسری تمام جامعهی اطرافش را در برمیگیرد.
کتاب چه کسی از دیوانهها نمیترسد اولین اثر مهدی رضایی، نویسنده و بنیانگذار «کانون فرهنگی چوک» است. این کتاب را «نشر افکار» سال 89 در ایران منتشر کرده است.
مهدی رضایی داستانش را در 6 فصل نوشته است. داستانی که راوی آن آرمان پاکروان، همان دیوانهی داستان، یک معلم دبیرستان است و ماجراهای مختلفی از قتل و خیانت و عاشقی را بیان میکند. برهمکنش میان آرمان و همسرش روزنامهنگارش نگار، همسایهای وبلاگ نویس به نام آقای شاهی، شخصیت خیالیای به نام نسترن که راوی در ذهنش با او حرف میزند و شخصیتهای دیگر، تکههای پازل مهدی رضایی را شکل میدهند.
مهدی رضایی تکههایی از نوشتههای وبلاگ آقای شاهی را در داستان آورده است. منتقدان معتقدند نویسنده از این تکنیک استفاده کرده است تا بدون دخالت مستقیم در متن بتواند نظرات خودش را منتقل کند.
رمان خطوط داستانی مختلفی دارد و موازی باهم روایت میشوند. بر خلاف آن چه معمول است در پایان رمان رضایی ، ارتباط خطوط داستانی با هم کشف نمیشود بلکه حتی بعضی از روایتها در نیمهی راه فراموش میشوند. در رمان مهدی رضایی نتایج ناشی از اتفاقات مدنظر نیستند بلکه خود اتفاقات است که اهمیت دارد.
کتاب چه کسی از دیوانهها نمیترسد را «خالد فاتحی» به کردی برگردانده و در کردستان عراق منتشر شده است. این اثر به زبان انگلیسی نیز ترجمه و در آمریکا چاپ شده است.
داستان با صحبتهای راوی دربارهی دیوانگی آغاز میشود. راوی ضمن صحبت از خصوصیات خودش کمکم شخصیتهای دیگر داستان را وارد ماجرا کرده و به خواننده معرفی میکند. داستان با رسیدن نامهای به دفتر روزنامهای که نگار همسر راویدر آن کار میکند ادامه مییابد نامهای که نویسنده در آن به قتل اعتراف کرده است، داستان نامه در سراسر کتاب ادامه مییابد و به خط داستانیای موازی داستان اصلی تبدیل میشود . لابلای داستان در ذهن راوی گفتوگوهایی با نسترن شکل میگیرد، گفتو گوهایی که گاهی رابطهی نگار و آرمان را به چالش میکشد و درباقی کتاب نیز ادامه دارد.
تلفنهایی که به نگار و آرمان میشود و هر دوی آنها را به خیانت به یکدیگر متهم میکند، اتفاقی برای آقای شاهی همسایهی وبلاگ نویس رخ میدهد و خطوط درهم پیچیدهی داستان ادامه پیدا میکند....
نقدها و نظرات مختلفی دربارهی رمان چه کسی از دیوانهها نمیترسد در روزنامهها و سایتهای ایرانی نوشته شده است. در نقد «هانیه بَرکوهی» در روزنامهی فرهیختگان آمده است: «با نوشتهای پویا مواجهیم که داستان را از یکبعدی بودن خارج میکند و فضایی چندبعدی به اثر میدهد. چندبعدی بودن هم در تلفیق فضاها قابلدیدن است و هم در شخصیتپردازی و هم در داستانپردازی. با پازلی روبهروییم که در بسیاری از وجوه، این پازل جور نمیشود اما جورنشدن و کنار هم قرار نگرفتنها جزو تکنیک رمان محسوب میشود، نه جزو ضعفهای آن.»
«صادق وفایی» نیز در خبرگزاری مهر نقدی بر این رمان نوشته است، در نقد او دربارهی موضوع دیوانگی که محوریت داستان برآن قرار داده شده است آمده است:
«نویسنده با مطرح کردن بحث دیوانگی و عاقلی، قصد ریشخند و انتقاد کردن به اخلاقیات اشتباه اجتماعش را دارد. گویی او با تاکید بر دیوانه بودن میخواهد شخصیتی مانند بهلول بسازد. گاهی اوقات انگار جامعه دیوانه است و راوی عاقل. و گاهی بالعکس. روای مدعی است از این که کسی دیوانه خطابش کند، نمیترسد. گویی دیوانه بودن در جهانی که رمان ترسیم میکند، یک امتیاز است و ببوی عقب افتاده که همه اذیتش میکنند از امیر میوه فروش دوست داشتنیتر است و هنگامی که با ترازو به سر میوهفروش بداخلاق میکوبد، مخاطب با او همذاتپنداری میکند. این همذاتپنداری در واقع شاید با خشم فروخورده راوی و خالقش مهدی رضایی باشد.»
مهدی رضایی نویسنده و فعال فرهنگی ایرانی متولد سیم اردیبهشت 1360 در تهران است. او فعالیت ادبیش را از آغاز جوانی، در بیست سالگی شروع کرده است. مهدی رضایی ادبیات داستانی را به عنوان حوزهی فعالیتش برگزیده است و داستانهایی ساده و روان برای نسل امروز مینویسند. کتابهای رضایی معمولا طنز تلخی در خود دارد و به مسائل اجتماعی طعنه میزند.
رضایی سال 85 کانون فرهنگی چوک را پایهگذاری کردو سه سال بعد ماهنامهی الکترونیک «ادبیات داستانی چوک» را راه انداخت. او در انتشارات و ووسات مختلف دیگری مانند انتشارات «آقاپور» نیز فعالیت کرده و در جشنوارههای بسیار داور یا دبیر بوده است. مهدی رضایی سابقهی عضویت در هیئت رئیسهی کانون «شعر و ادب پایتخت» را نیز در کارنامه دارد.
جوایزی مانند «جایزهی ادبی لوح» و جایزهی «هفت سین» از سوی حوزهی هنری برای فعالیتهای فرهنگی رضایی به او تعلق گرفته است و انجمنهای ادبی متعددی مانند «انجمن داستان شهرزاد شهریار»، «انجمن داستان استهبان فارس» و «انجمن داستان سرو شیراز» از او تقدیر کردهاند.
آثار مهدی رضایی در ایران توانسته است توجه مخاطبان را به خود جلب کند و بعضی از آثارش نیز به زبانهای کردی، روسی انگلیسی و .. برگردانده شده است. او در مصاحبهای بیان کرده است: «دو سه سالی است که ناتالی ژوهاروا، استاد دانشگاه ملی سنت پترزبورگ روسیه و دانشجویانش آثارم را در دست تحقیق و بررسی دارند. گزارش کوتاهی از این تحقیقات در یک نشریه الکترونیکی روسی زبان منتشر شده است.»
رضایی پس از اولین کتابش چه کسی از دیوانهها نمیترسد؟ رمان «روزگار فراموش شده» را نوشت و سال 94 آن را منتشر کرد. این کتاب را میتوانید از سایت فیدیبو دانلود کنید. او در همان سال مجموعه داستان «آواز گوسفندها» را نیز نوشت که انتشارات نیماژ آن را روانهی بازار کتاب ایران کرده است.
مهدی رضایی سال 96 کتاب «خطاهای نویسندگی و تجربیات نویسندگی» را نوشت که تنها اثر غیرداستانی او به حساب میآید. آخرین رمان او به نام «من بن لادن را کشتم» نیز سال 97 به بازار کتاب ایران آمد.
دانلود کتاب الکترونیک(پی دی اف) چه کسی از دیوانهها نمیترسد در همین صفحه ممکن است.
حرفش را ادامه نمیدهد. به صداها بیشتر توجه میکنم. صدا از طبقه خودمان است. صبحانه را نخورده و میروم به سمت در. در را باز میکنم. در خانهی شاهی باز است و چند نفری در حال رفت و آمد هستند. همه شان لباس شخصی دارند. چرا کسی لباس پلیس به تن نکرده؟ جلوتر میروم و به داخل نگاه میکن. چند نفر مشغول جمع کردن اثاثیهی خانه هستند. چشمم به سرگرد میافتد. به من نگاه میکند. شق و رق جلو میآید.
درشتی هیکلش مانع از آن میشود که داخل را ببینم.
-کاری داشتید؟
-نه میخواستم ببینم چه خبر است. گفتم نکند دزد آمده باشد.
-نه دزد نیامده، ما هستیم. بفرمائید منزلتان.
در صدایش خشمی را احساس میکنم که میخواهد مرا دک کند. چند لحظهای خیره نگاهش میکنم تا بفهمد از لحنش خوشم نیامده. در همین حین چندنفری که کامپیوتر و بعضی از کشوهای میز را به دست دارند، از خانه بیرون میآیند. خودش را از جلو در میکشد کنار. میروم سمت واحدم. در را که میخواهم ببندم بازهم نگاهم میافتد به سرگرد و میپرسم: ببخشید میخواستم بپرسم که سوراخ روی گلوی آقای شاهی را که دیدید؟
چند لحظهای خیره نگاهم میکند و میخواهد بفهماند که از سوالم خوشش نیامده. با صدایی بلندتر از قبل میگوید بفرمائید منزلتان.
نگاهش میکنم. پوزخندی میزنم و در را میبندم. نگار رنگش پریده و میگوید: چی بود؟
-هیچی، پلیس بود.
-فکر کردم آقای شاهی است.
-چرا فکر کردی آقای شاهی است؟
-نمیدانم، همین طوری فکر کردم.
-آقای شاهی مرده عزیزم، صبحانهات را بخور.
دوباره صدای زنگ در بلند میشود. از اینکه در صبحانه خوردنم این همه وقفه میافتد عصبی میشوم. میروم در را باز میکنم. سرگرد جلوی در ایستاده و میگوید: میخواستم به شما اخطار بدهم که به هیچ وجه موضوع آقای شاهی را پیگیری نکنید. وگرنه عواقب بدی در انتظارتان است.
نگاهش میکنم و حرفی نمیزنم. او هم حرفی نمیزند. شاید منتظر است بگویم: بله من چیزی را پیگیری نمیکنم. این جوابم باب میلش است. پس نمیگویم. میگویم: موضوع قتل آقای شاهی یا هرکس دیگری به من ربطی ندارد که بخواهم پیگیری کنم. مگر شما مسئول پیگیری این قتل نیستسد؟ من هم یک معلم هستم. شما کار خودتان را بکنید من هم کار خودم را.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 944.۹۹ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 130 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۴:۲۰:۰۰ |
نویسنده | مهدی رضایی |
ناشر | نشر افکار |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۴/۰۸/۲۰ |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
سلام. مغز وقتی پیچیدگی دنیا رو نمیتونه درک کنه مثل اون حیوان زحمت کش می زنه زیر همه چی.اصطلاحا فرد دیوونه میشه و از همه مهم تر : از اینکه خلاف عرف و غیر منتظره عمل می کنه لذت میبره.رهبر اینجور انسانها نهایتا میشه جوکر? داستان متعادل و بالانس نبود و آخراش هم گویا نویسنده تهوعاتش تموم و مغز عزیزش خسته شده بود نمیگم که باید حتما پرونده هایی که در داستان باز شد خاتمه پیدا می کرد ولی میگم نویسنده،خواننده رو در جای مناسبی با پرونده های باز رها نکرد البته بنظرم نویسنده پتانسیل بالایی داره(اگه حالت تهوع نداشته باشه) و اما نکات مثبت انسانها خیلی مواقع برای ایده،شهود میارن مثل اونجایی که اولین تماس مزاحم صورت گرفت و پاکروان برای ایده خیانت شهود میاورد.یعنی اگه بخوای دلیل بیاری یه چیزی پیدا می کنی نکته بعدی آمیختن فضای رمان با فضای فیلمه که من خودم به شخصه احساس کردم دارم یه فیلم میبینم(بخاطر فلش بک ها و گفت و گو های ذهنی پاکروان-نسترن) نکته بعد:نویسنده به خیلی از خط قرمز ها نزدیک شد ولی اونها رو رد نکرد و در نهایت نزدیک بودن نسبی گفت و گو ها به واقعیت بود(تو کلاس و اون فضاها نه تو خانواده که هی به هم بی احترامی می کردن) در کل این کتاب درحدیه که اگه اطلاعی از ماجراش دارین به نظرم کافیه و نیازی به خوندن کاملش نیست
یه کتاب فوق العاده خوب از اینطور کتاب هایی که آدم رو به خلسه میبرند خیلی خوشم میاد هرچند مطمئنم که خیلی ها با نظرم موافق نیستن
از کتاب لذت بردم واقعا, اگر به دنبال داستان جنایی هستید , یا رمانی عاشقانه که سرانجام لیلی به مجنون برسد این کتاب را نخوانید!!!! حرف نویسنده در واقع در دل و مفهوم متن هست, نه داستانی که بیان میکنه. این کتاب , در و دل های نویسنده, از جامعه در قالب بخشی از داستان زندگی خود اوست. کتاب رو در دو مرحله خوندم. داستان جذاب شروع و پیش میره. در واقع داستان و موضوعات ان مهم نیستند, بلکه گلایه های نویسنده و چیزهایی که سبب دیوانگی او میشوند مد نظر او هستند. نویسنده سعی دارد شرایط حاکم بر زندگی ما را نشان دهد که بقولی نویسنده را به چالش کشیده و او را دیوانه میکند. او خود را تنها میبیند در میان جامعه ای که خود را به خواب زده. در کل ممنون , ای کاش تعداد این گونه از دیوانه ها در کشورمون بیشتر بشه. پی نوشت: در نظرات خوندم که بعضی دوستان , توهین به خانم ها دونستن بعضی قسمت ها رو, فکر کنم یکم عمیق تر بخونید متوجه میشید که به کسی توهین نشده
چرا هیچکس نگفته داستان نصفه تموم شده؟ گفتن داستان پایان باز، ولی نه اینکه معما درست کنی و هروقت کم آوردی، همه چیزو ول کنی. نه معلوم شد قضیه مزاحم چی بود، نه قضیه شاهی. حتی تکلیف اون صدای آشنای پشت خط هم معلوم نشد. داستان خوبی بود و خیلی لذت بردم ولی خیلی مسخره بود که اینطوری تموم شد.
نظر شخصی من: در این کتاب، شاید در نگاه اول خلق شخصیت هایی که بهم ربطی ندارند بی معنی به نظر برسند، اما در نهایت با کمی فکر کردن متوجه میشویم که هرکدام از این شخصیت ها به نحوی دیوانه اند. اما نکته جالب اینجاست که فقط شخصیت اصلی داستان این واقعیت را پذیرفته است. در دنیای واقعی نیز هرکدام از آدمها به نحوی دیوانه اند در صورتی که تعداد کمی از آنها به دیوانگی شان اقرار میکنند و بقیه منکر میشوند. نکته مثبت این کتاب که باعث میشود علی رغم ایراداتی که دارد ارزش ( چندین بار) خواندن را داشته باشد، موضوع جدید کتاب است که انسان را وادار به تفکر میکند. موضوعی که ممکن است تابحال به آن توجه نکرده باشید.
ارتباط جلد کتاب با محتوی رو پیدا نکردم....متن ساده و روان ولی کم ارزش... در حد داستانهای دنباله دار مجلات ِ عامی.. در حد سریال های داغون تلویزیون ایران ... در حد ِ همون نامه ای که به مجله نوشته شده... جنین خوردن و قضیه شیر هم که ترویج سطحی نگری و شایعه پراکنی اینترنتی ست .... اگه خیلی بی کتاب موندید بخونینش... اگر رایگان نبود اصلا ارزش نداشت و این همه نظر و ستاره نمیگرفت
از نظر من کتاب خیلی جالب و خوبی بود من در ع رض ۵ ساعت خوندمش، خیلی جالب درباره وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور و سردرگمی های فرهنگی نوشته بود، سوال هاش هم، همون سوالاتی که خیلی مواقع وقتی داری تو خیابونای شهر قدم میزنی از خودت میپرسی. همون دغدغه هایی که در طول روز برای آدم پیش میاد را نوشته بود، هر چند که میتونستن انقدر حاشیه نرن و کمی عمیق تر شخصیت های کتاب را معرفی میکردند،و این همه ماجرایی که در داستان بود را بهتر سر و سامان میدادند و پایان را باز میگذاشتند،اما در کل کتاب زیبایی بود و قطعا ارزش خوندن داره.
داستانش طرح کلی نداشت و آخر معلوم نشد که چی شد اما بعضی قسمتاش متنای جالبی راجب خدا داشت مخصوصا وبلاگ های آقای شاهی جالب بود به هر حال هر کتابی ارزش ی بار خوندنو داره
سپاسگزار از در اختیار گذاشتن کتاب بصورت مجانی . کتاب و نوشته خوبی بود . مرز بین تخیل و واقعیت رو خیلی خوب تفکیک می کرد . واقعیت ها رو روان و قابل درک بیان می کرد . با وجود طرح موضوعات مختلف بصورت همزمان خیلی خوب مدیریت و کنترل بخش ها انجام میشد .از نظر من پایانش هم خوب بود . هیچ چیزی در دنیا پایان بسته ای نداره ! حتی بسیاری از موضوعات که در واقعیت و به ظاهر تمام شده به نظر میان در خیالمون برای سالها و گاهی برای همیشه پایانشان ، باز مانده ، باقی می مانند ! ...
به نظر من علت اینکه شخصیت آرمان نرفت دنبال اینکه چه کسی به خودش و نگار زنگ زده و اون حرفا رو زده این بود که نمیخواست بفهمه کار اطرافیانش علی الخصوص نازنین بوده و این ماجرا هم تموم شده بوده و لازم نمیدیده دنبالش کنه همچنین اینطوری از یک قهر و دعوای خانوادگی پیشگیری کرده وعلت اینکه دنبال مرده یا زنده بودن شاهی نرفته اینه که نمیخواسته از دایره امن زندگیش برای یه مسئله ای که بهش مربوط نیست خارج بشه ( این هم برای دوستانی که میگن چرا نویسنده انتهای داستان رو باز تموم کرده!)