به يکي از دوستانش گفته بود ميترسد جنازهاش غريبانه تشييع شود. ميترسد رفقاي دوران قبل از توبهاش طعنه بزنند به مولايش که رسول که عشقش امامحسين بود را ببينيد که چه غريبانه و خاموش و بيکسوکار به خاک سپرده شد. ولي خدا نخواست اينطور شود.
جنازهاش اول رفت «مسجد آذربايجانيها». جمعيت زيادي بازاريهاي آذربايجاني و تهراني آنجا جمع شده بودند. جمعيت همينطور اضافه ميشد. جنازه را که آوردند بيرون بهسمت چهارراه مولوي، دارودستهي مصطفي ديوانه هم آمدند و خودشان را رساندند زير تابوت. جلوتر که رفتند طيب و ج ماعتي از ميدانيها هم آمدند داخل جمعيت.
رسول از چي ترسيده بود؟