کی بود، یکی نبود. پشت دریای زیبق کبود، در جلو کوه بلور، تنوری بود، که دیواره نداشت. آن ورش که خوب بود، خراب بود! و آن ورش که خراب بود، خوب بود! یک بار هفتاد و هفت نان در آن تنور پختند. سه تا بچه کولی رفتند به سراغ نانها. برهنه بودند، ولی نانها را توی پیراهن خودشان گذاشتند و رفتند!
دروغ از این بزرگتر نمیشود، جز این دروغ، که افسانهی آن را اینک برای شما میگوییم...