مداد رنگیهای قدونیمقد را روی زمین میچینم. یاد روتختی چهلتکهای میافتم که هرگز دوخته نشد.
دلم برای منیر تنگ میشود.
باغ گلی میکشم. باغی پر از گلهای نرگس. خورشیدی زرد زرد آن بالا مینشانم. ابرهای تیره را رویش پهن میکنم.
ساقهی گلها را سبز کمرنگ میکشم و درونشان را با رنگ آبی پر میکنم تا همه ببینند گل را آب باید داد. ریشهی گلها را مشخص و روشن تا پایین کاغذ ادامه میدهم. ریشهها میروند، میروند و پایین صفحه میرسند به دختری زیبا خفته در خاک. از دختر، تنها انبوهی از موهای سیاهش میکشم.
حالا صفحهی سفید رنگارنگ شده. زرد، سبز، سیاه...