گاهی اوقات صبح آن روزی که اولین نامهی بینشان به دستم رسید را به یاد میآورم.
آن را هنگام صبحانه دریافت کردم و به حال خود رها کردم تا زمان به آرامی بگذرد، چرا که هر اتفاقی وابسته به زمان خود است. دیدم که نامه یک نامه محلی است که با آدرس تایپی نوشته شده است. آن را قبل از دو نامه دیگری که علا مت پست لندن داشت باز کردم، چون یکی از آنها ظاهراً یک صورتحساب بود و روی آن دیگری دستخط یکی از خالهزادههای خستهکنندهام را شناختم.
اکنون که به یاد میآورم، به نظرم خیلی مسخره میآید که من و جووانا تا چه حد سرگرم آن نامه شدیم. چون واقعاً نمیدانستیم چه پیشامدی روی خواهد داد، زنجیرهای از خون و آشوب و سوءظن و ترس.