این داستان را دربارهی ابرها خواهم نوشت زیرا ابرها دور و برم را احاطه کردهاند. سفیدی برفمانندشان و خنکای مرطوبشان اطرافم را پوشانده و به سختی میتوانم حتا این صفحهی سفید کاغذ را ببینم. کاغذ را جابهجا میکنم تا از زیر یک تکهی کوچک ابر که به اندازهی یک کف دست است بیرون بیاید و بتوانم به کلماتی که با خودکار قرمز مینویسم تا بهتر دیده شوند نظمی دهم. حروف روی کاغذ مرطوب سر میخورند و گاهی توی دل هم میروند. تمام سعیام را میکنم تا حروف خوانا باشند و مرطوبی کاغذ و فضای ابری پیرامونم موجب نشود که داستان، عجیب و غریب از کار در بیاید و آن وقت نتوانم برای انتشارش ناشری بیابم. همیشه در شرایط نامساعد جوی مینویسم. در چنین شرایطی، گاهی حروف بازیگوشی در میآورند و جابهجا میشوند.