چشمان سبزش درخشیدند و لبخندی به روی پدر زد. فرید حاضر بود نیمی از عمرش را بدهد تا فقط دخترش را شاد ببیند. از همان سال اولی که با پونه ازدواج کرده بود، از کارش پشیمان شده بود. پونه در ابتدای آشنایی به شقایق بیش از اندازه محبت میکرد و همین باعث شده بود که فرید فکر کند میتواند مادر خوبی برای دخترش بشود اما طولی نکشید که ناسازگاریهایش شروع شد و حتی از فرید خواست که او را نزد مادربزرگش بفرستد تا با او زندگی کند. شقایق از خدایش بود که این کار را بکند ولی پدرش به خاطر علاقه و وابستگی که به او داشت زیر بار نرفت.
پونه یک سال پس از ازدواج پسری بدنیا آورد. شقایق با بدنیا آمدن برادری کوچک، روحیهاش بهتر شد و عشق به پدر و برادرش موجب شد بتواند وجود پونه را تحمل کند.