آن چه را در این کتاب میخوانید قصه نیست، افسانه نیست، داستان خیالی و پرورده ذهن نویسنده نیست بلکه زندگی است. یک زندگی واقعی، وقتی آن را خواندم ایمان آوردم به عشق و مردانگی «کمال» مرد اول خاطرات، نویسنده آن قدر صمیمی و دور از رنگ و دو رنگیها قلم رانده که انسان بیاختیار مجذوب میشود، بدون پنهانکاری، بدون رودربایستی آن چه را به او و همسرش در وطن و دور از وطن گذشته به رشته تحریر درآورده، او میپذیرد جوانی کرده و اسب سرکشی جوانی او را تا لب پرتگاهها برده و اگر جوانی به نام کمال طرف مقابل او نبود، اگر مردانگیها و صبوریهای کمال و آگاهیها و روحیه گذشت و فداکاری و رهبری در کمال نبود، او به ورطه سقوط و بدنامی رهنمون میشد!
خانواده با انتخاب و خواست او مخالف هستند و او پافشاری میکند، مرتکب اعمالی میشود که لایق و شایسته یک دختر نیست و با خواندن آن موی بر تن آدمی راست میشود. همه با کارهای او مخالف بودند و مادر در حد یک دشمن قسم خورده با او رفتار میکرد و او جریحهدار بر دیوار محکم و استواری چون کمال تکیه میکرد، انتخاب کمال، انتخاب شایسته به عنوان همسر آینده نویسنده است. او همه بلایا را به جان میخرد، به آرزویش میرسد، تلاش میکند، شکنجه میشود اما کینه کسی را به دل نمیگیرد. به جای دشمنی، دوستی میکند، محبت میکند عشق میورزد، عشق به خانواده در او تجلی مییابد، مخصوصاً وقتی خود مادر میشود، سعی دارد برای ارضای دل خود به گونهای گذشته خود را با مادرش جبران کند. اما مادر همیشه ساز خود را کوک میکند. کمال مرد انسانی که از جوانی چشم از استفاده و سوء استفاده میپوشد، غرور و شرافت خود و همسر آیندهاش را چون گوهر گرانبهایی محفوظ نگه میدارد تا عشق سرافکنده نشود، تا مردی و مردانگی بر معراج استواری بوسه زند، ولی با این همه مادر نویسنده نمیتواند ارزش واقعی او را درک کند و این بزرگترین درد زندگی برای نویسنده است، امید آن که این خانواده خوب و صمیمی سالهای سال همچنان عاشق و صمیمی زنده بمانند و الگوی خوبی برای جوانان آینده و فرزندان خود باشند.