«عشق و اسیری» رمانی عاشقانه است که داستانی روان و خوشخوان دارد. «سمیرا آقاخانی» توانسته کتابی بنویسد که چهرهی جدیدی از آدمهای عاشق و خودباخته را نشان میدهد. عشق و اسیری توانسته سنتهای داستانهای آپارتمانی را پشت سر بگذارد و داستانی جذاب و پرکشش خلق کند. سمیرا آقاخانی با نوشتن این کتاب ثابت کرده یکی از نویسندگان موفق ادبیات معاصر ایران در زمینهی رمان عاشقانه است.
«شراره» دختری ثروتمند است که دلباختهی جوانی نجیب و جذاب به نام «سلمان» میشود. به رغم مخالفت خانوادهها شراره و سلمان تصمیم میگیرند با هم ازدواج کنند. از طرفی شراره به «فرهاد» هم علاقهی زیادی دارد. اختلافات فرهنگی و رفتاری بین شراره و سلمان اوج میگیرد و مشکلات زیادی برایشان به وجود میآورد.
داستان در پنجاه سال پیش و در سالهای پیش از انقلاب اتفاق افتاده است و حالا سلمان دارد ماجراهای زندگیاش را تعریف میکند. با این حال راویان داستان مدام جای خود را با هم عوض میکنند و ماجراها را از دید افراد مختلف میبینیم. شراره، سلمان و فروغ راویان اصلی این داستان هستند. نویسنده خیلی خوب توانسته از طریق تغییر لحن و حرفهای شخصیتها، نشان دهد کدام راوی در حال تعریف کردن داستان است.
مبارزات مردم انقلابی، شبنامهها و اعلامیهها در این کتاب به خوبی توصیف شده است. در این میان خانوادهی بیحاشیه و آرام سلمان هم از این مبارزات عقب نماندهاند. بهای این مبارزات پنهانی بهای سنگینی برای این خانواده دارد و برای همیشه وضعیت زندگیشان را تغییر میدهد. پس از وقوع انقلاب رد پای عراقیها هم در داستان پیدا میشود. این بار قربانی اصلی سلمان و سلمانهایی هستند که بیخبر از همه جا گرفتار عراقیهایی میشوند که ادعا میکنند ایرانیها دشمن آنها هستند.
اختلاف طبقاتی و فرهنگی در تمام داستان دیده میشود. شراره از طبقهای مرفه است که در فضاهای متفاوتی زندگی کرده و خوشی دنیا را در چیزهایی میبیند که سلمان هیچ درکی از آنها ندارد. شراره با جاهطلبی و البته سنوسال کمش دلباختهی سلمان میشود و همین که به او میرسد، کمکم اختلافات شروع میشود. از نوع پوشش و رفتارهای اجتماعی گرفته تا مسافرت رفتن، توهین کردن و البته خیانت. سلمان که همچنان به ارزشهای خانوادگی و شخصی خود پایبند است، نه با خشم و کینه، که با همان نجابت همیشگی، خودش را از بازیها و هوسرانیهای شراره کنار میکشد.
کتاب شخصیتهای زیادی دارد، با این حال نویسنده توانسته به خوبی به تمام این شخصیتها هویت بدهد. توصیفات کتاب دربارهی این افراد چندان ملالآور و خستهکننده نیست و جزییاتی که نویسنده به مخاطبان میدهد، باعث درک بهتر و همذاتپنداری عمیقتر در آنها میشود. در کنار داستان اصلی کتاب، داستان شخصیتهای دیگر هم با دقت و خط داستانی منسجم نوشته شده است. سرنوشت و داستان زندگی تمام این افراد با هم ارتباطی نامرئی دارد و در نهایت تصویر کاملی از کل محتوا و پیام نویسنده به مخاطب میدهد. آقا خانی با نوشتن این کتاب ثابت کرده که از دغدغههای جوانان و نوجوانان امروز همانقدر آگاهی دارد که از سیستمهای خانوادگی و مسائل جوانان دیروز.
آقاخانی نویسندهی جوان متولد سال 66 است. او اولین کتابش را در سن 22 سالگی نوشت. این کتاب که «سایه شوم» نام داشت، توانست موفقیت و محبوبیت زیادی برای این نویسنده داشته باشد. او در سال 93 کتاب عشق و اسیری را نوشت که موفقیتی دیگر برایش محسوب میشود. در کنار نویسندگی، آقاخانی به سرودن شعر هم شهرت زیادی دارد.
«بابا...»
انگار صدامو نشنید. رادیوی کوچیکشو که کم مونده بود آنتنش به سقف بخوره رو طوری به گوشهاش نزدیک کرده بود که انگار میترسید کلمهای از حرفای گوینده رو نشنوه. دو زانو نشستم روبهروش و آرام روی شونهاش زدم.
رادیو را کمی از گوشش دور کرد و گفت: «بگو پسرم».
معلوم بود بازم حواسش به رادیوست.
«بریم مسافرت؟»
انگار نشنید، چون چشماشو ریز کرد و گفت: «چی؟»
صدامو اون قدر بلند کردم که فکر کنم داد زدم.
«بریم مسافرت؟»
چند لحظه نگاهم کرد، بعد دستشو برد زیر پاش و چوبو برداشت و آروم زد رو سرم. نمیدونم با اون ضربه سرم سوخت یا دلم.
«مگه تو باید تعیین تکلیف کنی؟!»
دستم را روی سرم گذاشتم و مالیدم.
«مگه این کارا به بچه یه وجبی مربوطه!»
همان طور که سرمو می!مالیدم راه افتادم طرف آشپزخونه. مامان و فیروزه هم اونجا بودند. مامان غذا میپخت و فیروزه هم یه دسته سبزی گذاشته بود جلوش و با اون شکم گندهاش که به میز میخورد، سبزیها رو تندتند پاک میکرد. دو سال بود که عروسی کرده بود و حالا هم که به قول مامان بارداشت.
«مامان، جواب ایران خانومو چی دادی؟»
«برای چی؟»
«مگه واسه مهرنوش نیومده بودند خواستگاری؟»
«اوه... ول کن مادر. همون تو رو تو سن پایین شوهر دادم بسه».
فیروزه خوشش که نیومد هیچ، انگار بهش برخورد.
«وا! یعنی چی مامان؟ همچی میگی که انگار بدبخت شدم. بیچاره محمود که این همه شما رو دوست داره».
مامان خندهاش گرفت. رفت کنار فیروزه و سبزیهای پاک شده را از جلوش برداشت و گفت: «منظورم این نیست که تو زندگیت بده... به محمود بنده خدا هم کاری ندارم. منظورم اینه که مهرنوش رو هم شوهر بدم دیگه دست تنها میشم... سنی هم که نداره، عجلهای نیست».
«یعنی چی مامان؟ مهرنوش از من فقط دو سال کوچیکتره. من پونزده سالم بود که شوهر کردم».
«همینو میگم... تو رو هم زود شوهر دادم. حالا بلند شو و این قدر حرفو کش نده. پاشو سر و وضعت رو درست کن الان شوهرت از راه میرسه دختر».
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۷۴ مگابایت |
تعداد صفحات | 272 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۹:۰۴:۰۰ |
نویسنده | سمیرا آقاخانی |
ناشر |