وقتی لوک برای اولین بار به گرگنما تبدیل شد، پدر و مادرش او را توی اتاق زندانی کردند تا به آنها صدمه نزند. اما روزی که لوک میخواست از دوستش در برابر قلدر مدرسه حمایت کند، کسی نبود تا جلو گرگ را بگیرد.
قلدر مدرسه، استیون بلک، بدون اینکه صدمهای ببیند فرار کرد. اما لوک به خاطر حملهای که کرده بود، همراه خانوادهاش به خیابان جیغ آورده شد؛ خیابانی در دنیایی دیگر. جای امنی برای موجودات غیرعادی! پدر و مادر لوک خیلی ترسیده بودند، برای همین هم لوک به کمک رسوس نگاتیو (که ادای خونآشامها را درمیآورد) و کلئو فار (مومیایی مصری) شروع کرد به جستجوی شش یادگاری که پدران بنیانگذار خیابان جیغ، از خودشان باقی گذاشته بودند. بعد از پیدا کردن یادگارها، لوک توانست دروازهی جادویی دنیای خودش را باز کند. اما وقتی پدر و مادرش دیدند که او در کنار دوستان جدیدش خوشحال است، تصمیم گرفتند در خیابان جیغ بمانند.
اما دروازهی جادویی که مدتها مورد استفاده قرار نگرفته بود، باز ماند و استیون بلک خیلی زود آن را پیدا کرد. نفس عمیقی کشید و وارد آن شد...