دروغ چرا؟ یادم رفته بود نو ک زبانم بود اما هرچه می پلکیدم در ذهنم یادم نمی آمد. مطمئن بودم چیزی بوده اما چه؟ خدا می داند زدم بیرون تا از کسی بپرسم. از زن همسایه گرفته تا راننده تاکسی ومعلم مدرسه هیچ کس یادش نبود. سری زدم به محکمه آنها هم بی خبر بودند و بی جهت قضاوت می کردند. گفتم شاید بچه ها یادشان باشد یکی شان آمد بگوید اولش را هم گفت ع...ع... اما توپی که دوستش پرتاب کرد یکدفعه خوردی تومی سرش و گریه اش گرفت و یادش رفت چه می خواسته بگوید. می دانستم بیش از یک کلمه است، شاید دو کلمه ای، شاید هم بیشتر...